نه حزب الله تسلیم شد و نه حماس نابود و نه غزه تحت اشغال ماند؛ اما این اسراییل بود که به هیچکدام از اهداف خود نرسید و در شرایط تسلیم قرار گرفت
امروز رسانه ها تصاویر متعددی از بازگشت مردم غزه به خانه هایی را نشان می دهند که به تلی از خاک تبدیل شده اند و این یعنی مردم به کشور و زندگی خود با همه این مشکلات علاقه دارند و برای آنها هیچ جایی زیباتر و دلرباتر از غزه نیست آری مردم غزه در حال بازگشت به خانه هایی هستند که آوار شده اند اما این برای کسی که در فلسطین زندگی می کند مسأله جدیدی نیست ، این بخشی از پیروزی در جهاد با جان و مال است و آنها به همین خاطر به خانه های خود با شادمانی بر می گردند.
در سیاست پرتلاطم خاورمیانه، نصب پرتره ترامپ بر هتل "پریما پارک" بیتالمقدس با عبارت "کوروش کبیر زنده است!" – به تقلید از دیوارنگارههای تهران – او را به عنوان "مسیحای غیر یهودی" معرفی میکند. این نماد، ترامپ را با کوروش مقایسه میکند، اما واکاوی ژئوپلیتیک ضروری است: آیا ترامپ تجلی کوروش است یا نمایش دیپلماتیک برای سیاستهای تهاجمی؟ سفر او به اسرائیل در ۱۳ اکتبر ۲۰۲۵، پس از آتشبس غزه و آزادی گروگانها، این پیوند را برجسته میسازد.
در چارچوب نظریههای روابط بینالملل، آرمانگرایی به عنوان رویکردی که بر ارزشهای اخلاقی، همکاری جهانی و نهادهای بینالمللی تأکید دارد، اغلب به ابزاری برای توجیه سلطه ابرقدرتها تبدیل میشود. این رویکرد، که ریشه در دیدگاههای ویلسون در تأکید بر صلح دموکراتیک دارد، در عمل قوانین بینالمللی را به گونهای شکل میدهد که منافع قدرتهای مسلط را اولویت دهد و حقوق ملتهای تحت ستم را نادیده گیرد. در مورد مذاکرات جاری غزه، بر اساس گزارشهای رسانهای مانند رویترز و وال استریت ژورنال، شاهدیم که ایالات متحده تحت رهبری ترامپ، با همراهی اسرائیل، مصر، قطر و ترکیه، طرحی را پیش میبرد که ظاهراً بر آتشبس و تبادل اسیران تمرکز دارد، اما عملاً حقوق اساسی فلسطینیها – از جمله حق تعیین سرنوشت و بازگشت آوارگان – را به حاشیه میراند. این فرآیند، نمونهای از دکترین "وحدت جبههها" معکوس است؛ جایی که قدرتهای غربی و منطقهای، تحت پوشش آرمانگرایانه صلح، اتحادی استراتژیک برای تحمیل شرایطی بر حماس و مردم غزه تشکیل میدهند.
توافق آتشبس در غزه را نه ترامپ و ابتکار او و نه کشورهایی که ترامپ دائماً در اظهاراتش از آنها نام میبرد ایجاد کرد. آتشبس در غزه، تنها متأثر از #میدان بود.
در تاریخ سیاست خارجی، ترامپ ادامهدهنده الگویی است که رهبران با شعار صلح، به تشدید بحرانها میپردازند. اعلام توافق فاز اول طرح صلح غزه بین اسرائیل و حماس—شامل آزادسازی گروگانها و عقبنشینی نیروهای اسرائیلی—او را به عنوان معمار ثبات جلوه میدهد، اما حمله آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ (ژوئن ۲۰۲۵) چهره دیگری از سیاستهایش را آشکار میکند.
صلح غزه: پیروزی دیپلماتیک یا تاکتیک انحرافی؟
اظهارات اخیر ترامپ و گفتگوی نتانیاهو با پوتین و پیامی که منتقل کرد به وضوح نشان میدهد، آمریکا در حال فاصله گرفتن از جنگ با ایران است؛ اما این نباید به معنای عادیانگاری شرایط در ایران تصور شود.
وصیتنامه نوبل و معیارهای آرمانی سیاسی: بر اساس وصیتنامه آلفرد نوبل (۱۸۹۵)، جایزه صلح باید به افرادی تعلق گیرد که بیشترین تلاش را برای "برادری ملتها"، "کاهش تسلیحات نظامی" و "ترویج کنفرانسهای صلح" کردهاند—معیارهایی آرمانگرایانه که در عمل، به ابزاری ژئوپلیتیکی برای نهادهای غربی تبدیل شده. انتخابهای بحثبرانگیز مانند اوباما (۲۰۰۹، بدون دستاورد ملموس) یا کیسینجر (۱۹۷۳، علیرغم نقش در جنگ ویتنام) نشاندهنده "قطبیسازی سیاسی" و "ابزاریسازی" جایزه برای مشروعیتبخشی به برنامه کار غربی است. امسال، کمیته نوبل ماریا کورینا ماچادو را برگزید، با تمرکز بر "حقوق دموکراتیک" در ونزوئلا، که بازتابدهنده اولویتهای ضداستبدادی غربی است.
در فضای تفسیری رسانههای منطقهای و فرامنطقهای، برخی تلاش کردهاند توقف آتشبس در غزه را نشانه ضعف مقاومت و تحمیل خواستههای آمریکا و رژیم صهیونیستی جلوه دهند. این تحلیل، نهتنها سطحی و غیرواقعگرایانه است، بلکه از چارچوب سنتهای الهی و منطق راهبردی مقاومت نیز خارج است.
بر اساس دادههای میدانی، رژیم صهیونیستی با هدف نابودی کامل حماس و فروپاشی ساختار مقاومت وارد جنگ شد. اما امروز، حماس نهتنها باقی مانده، بلکه بهعنوان طرف توافق شناخته میشود. این یعنی رژیم، با وجود بهکارگیری حداکثری ماشین جنگی و ابزارهای کشتار جمعی، نتوانست به اهداف خود برسد و در نهایت، به پذیرش توافق تن داد.