وصیتنامه نوبل و معیارهای آرمانی سیاسی: بر اساس وصیتنامه آلفرد نوبل (۱۸۹۵)، جایزه صلح باید به افرادی تعلق گیرد که بیشترین تلاش را برای "برادری ملتها"، "کاهش تسلیحات نظامی" و "ترویج کنفرانسهای صلح" کردهاند—معیارهایی آرمانگرایانه که در عمل، به ابزاری ژئوپلیتیکی برای نهادهای غربی تبدیل شده. انتخابهای بحثبرانگیز مانند اوباما (۲۰۰۹، بدون دستاورد ملموس) یا کیسینجر (۱۹۷۳، علیرغم نقش در جنگ ویتنام) نشاندهنده "قطبیسازی سیاسی" و "ابزاریسازی" جایزه برای مشروعیتبخشی به برنامه کار غربی است. امسال، کمیته نوبل ماریا کورینا ماچادو را برگزید، با تمرکز بر "حقوق دموکراتیک" در ونزوئلا، که بازتابدهنده اولویتهای ضداستبدادی غربی است.
ترامپ و ناکامی در نوبل: تضاد صلحطلبانه و تهاجمی
ترامپ با توافقات ابراهیم (۲۰۲۰)، تلاش برای صلح در اوکراین و میانجیگری در "صلح غزه" (۲۰۲۵) پتانسیل دریافت جایزه را داشت، اما سابقه "تندروی هژمونیک" (خروج از برجام، انتقال سفارت به بیتالمقدس) و حمله به تأسیسات هستهای ایران (۲۰۲۵) —که به عنوان "اقدام پیشگیرانه" توجیه شد، اما واکنشهای جهانی منفی برانگیخت—او را از این مشروعیت نمادین محروم کرد. این ناکامی، نمادی از "تناقض ژئوپلیتیکی" در سیاست خارجی آمریکاست.
روانشناسی سیاسی ترامپ و آثار شکست بر تصمیمگیریهای آینده: از منظر روانشناسی سیاسی، ترامپ دارای "نیاز شدید به تأیید اجتماعی" و "هویت مبتنی بر پیروزی" است؛ عدم دریافت نوبل، احساس "بیعدالتی سیستمیک" را تقویت کرده و روایت "قربانیشدن" را در گفتمان او تشدید میکند—مانند ادعای "اگر اوباما گرفت، من باید دو تا بگیرم". این شکست روانی، به "رفتارهای جبرانی" منجر شده، مانند حمله به ایران برای بازسازی تصویر "رهبر قاطع جهانی". در منطقه خاورمیانه، آثار آن میتواند تشدید "سیاستهای تهاجمی" باشد: افزایش حمایت از اسرائیل، فشار بر ایران و متحدانش، یا اقدامات پیشگیرانه بیشتر برای جبران "فقدان مشروعیت جهانی"، که ریسک "اقدام پله به پله ژئوپلیتیکی" را بالا میبرد و تصمیمگیریهای آینده را به سمت "قطبیسازی بیشتر" سوق میدهد.