- درخواست عفو نتانیاهو در میانه بحرانهای داخلی و بینالمللی
- واکاوی سفر همزمان مقامات ترکیه و عربستان به تهران
- کنترل روند افول و بازتعریف جایگاه شکننده آمریکا
- دونالد ترامپ و نقشه پنهان در قالب جنگ اوکراین
- سفر هاکان فیدان و چرخش آنکارا بهسوی تهران
- الگوی فاطمیِ مقابله با تحریف و شرایط امروز منطقه
- بسیج فرهنگ ناب و کامل از ثمرات انقلاب اسلامی
- لفاظیهای تفرقهافکنانه عناصر همسو امریکایی- سعودی در لبنان
- از تثبیت پیروزی و رد مذاکره تا تقویت بسیج و وحدت ملی
- نظم اروپا به بهای قربانی کردن اوکراین
- رمزگشایی از 2 شوک بزرگ به ترامپیستها
- ترور های رژیم صهیونیستی درلبنان وغزه
- یک پروژه توسعهای یا تغییر جمعیتی؟
- سوختن کرانه باختری در سایه سکوت عربی و جنایت صهیونی
- افسانه ایجاد «خاورمیانه جدید» و قمار تشکیل «اسرائیل بزرگ»
کنترل روند افول و بازتعریف جایگاه شکننده آمریکا
ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، از زمان بازگشت به کاخ سفید در ژانویه ۲۰۲۵ بیوقفه در پی بازتعریف جایگاه متزلرل آمریکا در جهان بوده است.
در حالی که دولت او از «بازگرداندن بازدارندگی» و «صلح از طریق قدرت» سخن میگوید، لفاظیهای سیاسی اطرافیان ترامپ، از رابرت اوبراین گرفته تا مشاوران «اول آمریکا»، منعکس کننده دیدگاهی گستردهتر از صرفاً اصلاح مسیر است؛ این تلاشی برای بازتولید هژمونی آمریکا در یک نظام بینالمللی به طور فزاینده چندجانبه است.
از «اول آمریکا» تا «صلح از طریق قدرت»
ترامپ در دوره اول ریاست جمهوری خود، راهبرد انزواطلبی اقتصادی و اصل «اول آمریکا» را به کار گرفت که پایههای "جهانی شدن" لیبرالیستی را لرزاند.
با این حال، در دوره دوم ریاست جمهوری خود، این لفاظیها به چیزی تغییر یافت که میتوان آن را «ترامپیسم نوع دوم» یعنی ترکیبی از ملیگرایی اقتصادی، جسارت نظامی و باجگیری استراتژیک نامید.
این تغییر نه نشاندهنده تغییر در ایدئولوژی، بلکه بیشتر نشاندهنده تغییر در ابزارهای به کار گرفته شده است. ترامپ پس از استفاده از تعرفهها و تحریمها در دوره اول ریاست جمهوری خود، اکنون از " نمایش قدرت"، "فشار مالی"، " معتبرسازی تهدید" و " دوگانه سازی جنگ و تسلیم" برای دستیابی به همان هدف استفاده میکند و با وادار کردن جهان به خصوص هم پیمانان عربی و ناتویی، آنها را به پرداخت هزینه «امنیت» خود زیر چتر آمریکا مجبور میکند. بنابراین، شعار «صلح از طریق قدرت» به عنوان توجیهی برای بازگشت به "بازدارندگی نظامی" و "سلطه بر بازار جهانی" احیا میشود.
در واقع، «صلح از طریق زور، صلح نیست، بلکه به تعویق انداختن جنگها به نام ثبات است.» ترامپ از این طریق تلاش میکند، رقبای استراتژیک را با چالش مواجه نماید تا با خرید زمان، روند افول آمریکا را کنترل کند. البته با این رویکرد قدرت نرم آمریکا را با چالش اساسی مواجه کرده است.
استراتژی بازدارندگی جدید
دوره دوم ترامپ مبتنی بر احیای بازدارندگی کلاسیک از طریق ابزارهای غیرمتعارف است:
- افزایش بیسابقه هزینههای دفاعی، ترغیب اعضای ناتو به افزایش بودجههای خود به ۵٪ از تولید ناخالص داخلی، راهاندازی برنامههای تسلیحاتی راهبردی در منطقه آسیا و اقیانوسیه با هدف بازدارندگی چین و مهار همزمان روسیه و کنترل منطقهای ایران.
در همین راستا، واشنگتن تعهد خود را به ناتو و هم پیمانان غیر ناتویی مجدداً تأیید کرد، اما بر اساس دیدگاه جدیدی مبتنی بر «تقسیم بار» به جای «حمایت رایگان».
هر متحد هزینه حفاظت را میپردازد و هر شریک بخشی از بار مالی را متحمل میشود. این بازگشت آشکار به مفهوم «هژمونی از طریق مشارکت اجباری» است. براین اساس، واشنگتن با مشارکت دادن دیگران در تأمین بودجه خود، سلطه خود را تحمیل میکند.
جهانی که ترامپ در دوره دوم ریاست جمهوری خود با آن روبروست، جهان سال ۲۰۱۶ نیست؛ چین دیگر فقط یک قدرت در حال ظهور نیست، بلکه یک رقیب استراتژیک در مدیریت نظام بینالملل است.
- روسیه اکنون در خاک اوکراین در رویارویی آشکار با غرب و ناتو است.
- اروپا نیز پس از سالها «باجگیری امنیتی»، اعتماد خود را به چتر امنیتی آمریکا از دست داده است.
«ترامپیسم دوم» شرط میبندد که آشفتگی بینالمللی فرصت طلایی اوست. به گونهای که؛ هر جنگی واشنگتن را در قدرت نگه میدارد، هر بحران اقتصادی جایگاه دلار را به عنوان یک ارز امن احیا میکند و هر تنشی در خاورمیانه، حضور مداوم پایگاههای آمریکایی و نفوذ شرکتهای تسلیحاتی را توجیه میکند.
غرب آسیا: بین بازدارندگی و انقیاد
در محیط عربی، «ترامپیسم دوم» به وضوح آشکار است. با توجه به حملات متجاوزانه آمریکا به ایران، حمایت بیدریغ از صهیونی در جنگ غزه و تلاش برای تحت فشار قرار دادن پایتختهای خلیج فارس برای گسترش عادیسازی امنیتی، واضح است که واشنگتن دیگر به دنبال ثبات نیست، بلکه بیشتر تلاش میکند تا موازنه قدرت را برای تضمین وابستگی مداوم منطقه به حمایت آمریکا تغییر دهد. این یک سیاست «بازدارندگی از طریق اجبار» است، بازدارندگی ایران و اجبار متحدان در جهت همسویی با آن و حاکم کردن صهیونها در منطقه.
طنز ماجرا اینجاست ترامپ خود را به عنوان یک «صلحطلب» شایسته جایزه نوبل به مردم آمریکا و جهان معرفی کرد، زیرا، همانطور که ادعا میکند، «هشت جنگ را پایان داد و یکی را شروع نکرد؟!»، اما واقعیت نشان میدهد که واشنگتن به جای پایان دادن به جنگهای نیابتی، آنها را در راستای منافع خود مدیریت میکند و رژیم صهیونی به عنوان نیروی نیابتی، پیشران سیاستهای خاورمیانهای خود میداند.
نظام بینالمللی در آستانهی بازنشانی
دوره دوم ترامپ به معنای بازگشت به جهان تک قطبی نیست، بلکه تجدید رهبری آمریکا در یک نظام چند قطبی است.
این تلاشی برای تعریف مجدد رهبری آمریکا به عنوان یک "مرکز قدرت مستحکم" در میان شبکهای انعطافپذیر از اتحادها است که تضمین میکند واشنگتن حتی در جهانی که قدرتهای بزرگی مانند چین، هند و روسیه در آن سهیم هستند، همچنان داور باقی بماند.
با این حال، خطر واقعی در این واقعیت نهفته است که این رویکرد، که مبتنی بر قدرت به جای مشروعیت است، میتواند در را برای بیثباتی بیشتر باز کند، زیرا جهان پس از تجربیات افغانستان، عراق و لیبی دیگر منطق "صلح از طریق زور" را نمیپذیرد.
توهم قدرت و پایداری ضعف
«دوران دوم ترامپ» یک ضربالمثل قدیمی را زنده میکند: بازدارندگی صلح میآفریند.
اما درسهای قرن بیست و یکم نشان میدهد که قدرت بدون مشروعیت، خلأ اخلاقی ایجاد میکند، نه استراتژیک، و ثبات نه بر ترس، بلکه بر تعادل استوار بوده که آمریکای ترامپ فاقد آن است.
واشنگتن ممکن است موقتاً در احیای اعتبار نظامی خود مبتنی بر تکنولوژی تا حدی موفق شود، اما با انجام این کار، آنچه را که به آن مشروعیت میبخشید یعنی توانایی در ترغیب، نه اجبار را از دست میدهد دیگر در بین متحدان نیز اعتبار قابل اتکا ندارد.
«صلح از طریق قدرت» اصلاً صلح نیست، بلکه به تعویق انداختن جنگها به نام ثبات است، و این دقیقاً همان چیزی است که این دوره دوم را خطرناکتر از دوره اول میکند: قدرتی بدون پروژه و رهبری بدون چشمانداز راهبردی و منافعی بدون خطر قرمز.
واقعیت این هست تلاقی منافع راهبردی و ایدئولوژی آوانجلیستهای آمریکایی و صهیونیستهای مذهبی جهان را به سمت انفجار و جنگ جهانی سوم سوق میدهد، اما آمریکا و صهیونیسم فاقد ابزارهای تحمیل قدرت نرم و سخت بر قدرتهای نوظهوری نظیر؛ ایران، چین و روسیه هستند و جنگ طلبی آنها منافع حیاتی آنها را با خطر اساسی مواجه خواهد که روندهای راهبردی آینده آن را اثبات خواهد کرد. پس ترامپ در دور دوم نه تنها آمریکا را از افول تصاعدی نخواهد داد بلکه روند آن را تسریع خواهد کرد و جهان در حال بازآرایی نظم جدید شرقی است.