در تیرماه ۱۴۰۰، بحث افغانستان و تحولات سیاسی و امنیتی آن در کانون مباحث منطقهای قرار گرفت. افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی خود، از جمله همسایگی با چهار قدرت چین، روسیه، هند و ایران و تأثیر آن بر مسایل سیاسی، اقتصادی و امنیتی آنان، کشور مهمی به حساب میآید. یک جنبه دیگر اهمیت این تحولات شکست ۲۰ سال جنگ آمریکا و اخراج نظامیان آن از افغانستان است که در نوع خود رخداد کمسابقهای محسوب میشود.
۱.موقعیت انسانی و اقتصادی
افغانستان ۶۵۲۸۶۰ کیلومتر مربع مساحت دارد و با پاکستان (۲۴۳۰ کیلومتر)، تاجیکستان (۱۲۰۶ کیلومتر)، ایران (۹۳۶ کیلومتر)، ترکمنستان (۷۴۶ کیلومتر)، ازبکستان (۱۳۷ کیلومتر) و چین (۷۶ کیلومتر) مرز دارد. این کشور معادن زیرزمینی فراوانی دارد، از جمله گاز طبیعی، نفت، زغالسنگ، مس، کرومیت، طلق، سولفات باریوم، گوگرد، سرب، روی، آهن، نمک، سنگهای قیمتی و اورانیوم. ارزش این معادن سه هزار میلیارد دلار برآورد شده است. افغانستان از نظر گونه گیاهی که علاوه بر ارزش غذایی و دارویی، ارزش توریستی هم دارد، با دارا بودن حداقل ۵۰۰۰ گونه گیاهی، از این جهت یکی از غنیترین کشورهاست. گفتنی است آلمان که در زمینه گونههای گیاهی یکی از کشورهای غنی به حساب میآید و البته از نظر وسعت (با دارا بودن ۳۵۷۳۸۶ کیلومتر مربع) کمی بیش از نیمی از افغانستان است، حدود ۴۰۰۰ گونه گیاهی دارد و در مرتبه بعد از افغانستان قرار میگیرد.
افغانستان از نظر منابع آبی هم کشور پرآبی است. رود آمو، هریررود، ارغند آب، هیرمند، رود کابل و آمودریا علاوه بر افغانستان کشورهای تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان و ایران را هم پوشش میدهند و لذا افغانستان از قدرت هیبرو استراتژیک نیز برخوردار است.
جمعیت افغانستان حدود ۴۰ میلیون نفر برآورد شده که ۲/۶۴ درصد آن بین یک تا ۲۴ سال سن دارند. این در حالی است که سن فقط ۵ درصد جمعیت این کشور ۵۵ سال به بعد است. نرخ رشد جمعیت این کشور ۳/۲ درصد و در ردیف دهم دنیاست. بنابراین میتوان گفت که افغانستان کشور جوانی است و جمعیت جوان آن در دهههای آینده افزایش نیز خواهد داشت. ۷۷درصد جمعیت افغانستان اولاً به زبان فارسی تکلم میکنند و ۲۳ درصد هم زبان اولشان پشتونی، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، نورستانی، پشهای و... و زبان رسمی این کشور، «فارسی دری» است. پشتونها حدود ۴۰ درصد، تاجیکها حدود ۳۲ درصد، هزارهها حدود ۱۲ درصد، ازبکها حدود ۹ درصد، ایماقها حدود ۴ درصد، ترکمنها حدود ۳ درصد، بلوچها حدود ۲ درصد از جمعیت این کشور را تشکیل میدهند و درصد بسیار اندکی هم اقوام دیگر شامل پشهای، نورستانی، سیدها و براهوییها هستند. البته حداقل از ۶۰ سال پیش به این طرف، هیچ سرشماری رسمیای در این کشور صورت نگرفته است و لذا آنچه از بافت و تقسیمات جمعیتی این کشور ذکر شد، متکی به نتایج پژوهشهائی است که سازمانهای مختلف تحقیقاتی دنیا در این خصوص ارائه کردهاند و ما در اینجا میانگین اعدادی را که ذکر کردهاند، آوردهایم.
افغانستان یک کشور عمدتاً روستایی است. براساس آماری که در سال ۱۳۹۰ از سوی سازمان ملل منتشر شد، ۵/۷۶ درصد جمعیت این کشور در روستاها زندگی میکنند و پایتخت (با حدود ۵/۴ میلیون نفر) تنها شهری است که جمعیت میلیونی دارد. کابل، قندهار، هرات، مزار شریف، قندوز، جلالآباد، طالقان، پل خمری، چاریکار، شبرغان، غزنی، خوست، سرپل، فیروزکوه و بامیان از نظر جمعیت پس از کابل قرار میگیرند.
پشتونهای این کشور عمدتاً در مناطق جنوبی، در مرز پاکستان و مناطق غربی، در مرز ایران و تاجیکها، هزارهها و ازبکها و شیعیان عمدتاً در مناطق مرکزی، شرقی و شمالی، در مرز پاکستان، هند، چین، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان استقرار دارند. لذا افغانستان بین اقوام مختلف تقسیم شده و غیرپشتونها بر حدود ۶۰ درصد خاک و حدود ۶۰ درصد جمعیت این کشور احاطه دارند. پشتونها بر حدود ۱۶۵۰ کیلومتر مرز افغانستان با پاکستان و ایران و غیر پشتونها بر حدود ۲۸۸۷ کیلومتر مرز افغانستان با پاکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان و چین احاطه دارند.
شیعیان افغانستان شامل دو گروه جعفری و اسماعیلی، بین ۱۷ تا ۲۰ درصد (۷ تا ۸ میلیون نفر) جمعیت این کشور را شامل میشوند که به ترتیب در میان هزارهها، تاجیکها، پشتونها، ترکمانها و... قرار گرفتهاند و عمدتاً در مناطق مرکزی به سمت شرق این کشور سکونت دارند و جمعیت آنان در بامیان، غور، سمنگان، کابل، دایکندی، اُزرگان و سرپل تمرکز بیشتری دارد. گفته میشود حدود ۳۰ درصد جمعیت کابل ـ حدود ۳۵/۱ میلیون نفر ـ را شیعیان این کشور تشکیل دادهاند که به صورت نسبتاً متمرکز در غرب پایتخت سکونت دارند. افغانستانیها بهطور کلی در دو تیره «درانیها» و «بارکزاییها» قرار میگیرند.
۲.حکومت و سیاست
افغانستان در طول ۳۰۰ سال اخیر دستخوش تغییرات و دگرگونیهای زیادی بوده است. حکومت این کشور در فاصله سالهای ۱۱۲۶ تا ۱۲۰۵ ش. به مدت ۷۹ سال در دست درانیها بوده و در فاصله سالهای ۱۲۰۵ تا ۱۳۵۲ش به مدت ۱۴۷ سال بارکزاییها اداره این کشور را در دست داشتهاند. افغانستان در این دو دوره به صورت پادشاهی اداره شده است. پس از این دوره تا امروز، درانیها و بارکزاییها بهطور مشترک در حکومت حضور دارند. در دوره بارکزاییها این کشور به اشغال انگلیس درآمد.
پس از دوره پادشاهی، به مدت پنج سال نظام جمهوری در افغانستان مستقر شد. با کودتای کمونیستهای تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۵۷ نام این کشور به «جمهوری دموکراتیک افغانستان» تغییر داده شد.
با پیروزی مجاهدین اسلامی بر قوای شوروی و اخراج آنها و غلبه بر دولت دستنشانده مسکو، از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵ «دولت اسلامی» با ریاستجمهوری استاد صبغةالله مجددی و استاد برهانالدین ربانی شکل گرفت. پس از پنج سال این حکومت ساقط شد و طالبان به مدت پنج سال «امارت اسلامی» را جایگزین آن کرد. با سقوط طالبان و اشغال نظامی افغانستان به وسیله قوای غربی به فرماندهی آمریکا، «دولت موقت» به ریاست حامد کرزی شکل گرفت و تا ۱۳۸۲ با قانونی موقت اداره شد.
این کشور در ۱۴ دی ۱۳۸۲ با قانون اساسی جدید به «جمهوری اسلامی افغانستان» تبدیل شد و ۱۸ سال دوام آورد. هماینک یک بار دیگر همسایه شرقی ما در آستانه تشکیل «امارت اسلامی افغانستان» قرار دارد و بناست هشتمین تحول بنیادی حکومتی را طی کمتر از ۳۰۰ سال تجربه کند. در عین حال نگاهی به ۲۷۴ سال تاریخ اخیر این کشور ـ یعنی دوران پس از استقلال از ایران ـ به ما میگوید افغانستان در طول این دوران درگیر جنگهای خارجی و داخلی بوده است.
این کشور سه بار به اشغال نظامی سه ابرقدرت ـ انگلیس در قرن ۱۹، شوروی در قرن ۲۰ و آمریکا در قرن ۲۱ ـ درآمد و البته در هر سه نوبت، «قهرمانانه» از آن خارج شد. در طول این دوران، بهویژه از سال ۱۳۵۷ که کودتای کمونیستی موسوم به «انقلاب ثور» به وقوع پیوست، افغانستان همزمان با جنگ خارجی و درگیریهای مداوم داخلی مواجه بوده است. ۳۰ سال از این دوران ۴۳ ساله، افغانستان در اشغال نظامی شوروی و سپس آمریکا بوده است و در همین دوران جنگ داخلی بین اقوام هم جریان داشته که به دلیل تحریک اشغالگران بوده است. افغانستانیها پس از پایان اشغال این کشور توسط شوروی ـ در سال ۱۳۶۹ ـ به سمت درگیری بین افراد و گروههایی پیش رفت که اخراج ارتش سرخ از این کشور، محصول همکاری آنان با یکدیگر بود.
البته در دوران ده ساله اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی، قدرتهای دیگر بینالمللی و منطقهای هم در درگیریهای داخلی این کشور ایفای نقش کردند که باید به آمریکا، انگلیس، عربستان، امارات و پاکستان اشاره کرد. آنان در این دوران به نام کمک به آزادسازی افغانستان از سیطره ارتش سرخ و «کمونیزم بینالملل»، بعضی از گروههای افغانی را که احزاب هفتگانه خوانده میشدند، علیه بعضی از آنان که به احزاب هشتگانه شمال موسوم بودند، تحریک و تسلیح و تأمین مالی میکردند. سیاست آنان این بود که پس از آنکه قوای شوروی افغانستان را ترک کرد، جهادگران افغانی که هر دو صبغه دینی داشتند، به قدرت نرسند و بنای یک دولت اسلامگرای سنی که بهطور طبیعی با دولت اسلامگرای ایران قرابت پیدا میکرد، گذاشته نشود. کما اینکه وقتی طالبان در افغانستان به قدرت رسید، عربستان و پاکستان برای تبدیل پشتونهای طالب به گروهی فرقهگرا و وحدتستیز و رویارو قرار دادن آن با جمهوری اسلامی، همه توان خود را به کار گرفتند که البته موفق نشدند.
۳.هویت طالبان
اولین بار در اواخر سال ۱۳۷۲ زمزمه تشکیل گروهی متشکل از طلبههای دینی مدارس پاکستان که گفته میشد تحت حمایت مالی عربستان سعودی قرار دارند، به گوش رسید. پس از چندی و در اوائل سال ۱۳۷۲ گروهی تحت نام «تحریک اسلامی طلبا»، با شعار اجرای شریعت اسلامی موجودیت خود را اعلام کرد. در سال ۱۳۷۳ و در زمان درگیری میان مجاهدین افغانی، نیروهای «طالبان» به شهر مرزی «اسپین بولدک» حمله و آن را تصرف کردند. پس از آن به ترتیب به ولایت قندهار و ولایت فراه حمله کردند. در نیمه دوم شهریور این سال شهر هرات نیز به تصرف آنان درآمد. در نیمه دوم شهریور ۱۳۷۵، شهر جلالآباد و پنجم مهر ماه همین سال بالاخره کابل به تصرف طالبان درآمد و جنگ در ایالتهای دیگر استمرار یافت. سوم خرداد ۱۳۷۶ مزار شریف به تصرف طالبان درآمد؛ سه روز بعد با «قیام عمومی مردم» از آن عقبنشینی کرد، اما طالبان در حدود ۱۴ ماه بعد (۱۷ مرداد ۱۳۷۷) با تلفات بسیار دوباره بر مزار شریف تسلط یافت.
سه روز پس از این، طالبان بر «ولایت تخار» سیطره پیدا کرد و یک ماه پس از آن ـ ۲۲ شهریور ۱۳۷۷ ـ بر «ولایت بامیان» نیز تسلط یافت. طالبان در ۴ آبان ۱۳۷۶ رسماً نام «امارت اسلامی افغانستان» را جایگزین دولت اسلامی افغانستان کرد. بنابراین اگرچه استقرار حکومت طالبان از آبان ۱۳۷۶ شروع شد، اما این به معنای تسلط کامل حکومت طالبان بر همه ولایات و ولسوالیهای این کشور نبود. کما اینکه طالبان در تاریخ پنجم مرداد ماه ۱۳۷۸ حمله وسیع خود را برای تصرف ولایات شمال کابل آغاز کرد. این به معنای آن است که طالبان پنج سال درگیر استقرار حکومت مطلوب خود بود. حکومت مطلوبی که ۲۱ آبان ۱۳۸۰ با سقوط آخرین پایگاههای نظامی آن در اطراف شهر کابل به پایان رسید.
طالبان در این دوره، یک بار پس از آنکه با مقاومت شدید مردم در ولایات شمالی مواجه شد، در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۷۷ به مذاکره با علمای جبهه متحد شمال در اسلامآباد تن داد. از آن طرف در دوره تشکیل امارت طالبان، این حکومت از سوی سازمان ملل و اکثریت قاطع کشورهای جهان و از جمله اغلب همسایگان این کشور به رسمیت شناخته نشد. سازمان ملل در تاریخ ۳ آبان ۱۳۷۸، یک سال دیگر اعتبار حکومت برهانالدین ربانی را که بیش از ده درصد افغانستان در اختیار نداشت تمدید کرد. پارلمان اروپا نیز هفت ماه پیش از سقوط طالبان، «احمدشاه مسعود» وزیر دفاع دولت ربانی را به بروکسل، پایتخت اتحادیه اروپا دعوت و از وی استقبال کرد.
در این دوره هرج و مرج اتفاقات مهمی روی دادند. پنجم مهر ماه ۱۳۷۵، دکتر نجیبالله آخرین رئیسجمهور دوره مارکسیستها که به دفتر سازمان ملل در کابل پناهنده شده بود، به همراه برادرش احمدزی از این دفتر بیرون کشیده شد و به قتل رسید و بدنشان در میادین کابل به دار آویخته شدند.
در تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۷۷، ۹ دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی در حمله مهاجمان به کنسولگری ایران در مزار شریف به شهادت رسیدند. منابع خارجی گروه طالبان را عامل این حمله معرفی کردند که البته با تکذیب مکرر رهبران این گروه مواجه شد. بعضی از منابع امنیتی معتقدند حمله به کنسولگری ایران و شهادت ۱۰ نفر از مأمورین ایرانی توسط سرویس اطلاعاتی پاکستان و با هدف ممانعت از شکلگیری روابط بین حکومت جدید افغانستان و ایران و نیز کشاندن پای ایران به درگیری صورت گرفت و ارتباطی به حکومت طالبان نداشت. در واکنش به تحولات افغانستان و اتفاقاتی که برای دیپلماتهای ایرانی افتاد، ارتش ایران ۱۰ شهریور ۷۷ دستاندرکار برگزاری یک مانور نظامی شد که منابع نظامی آن را علامت ورود ایران به جنگ علیه طالبان ارزیابی کردند. رهبر معظم انقلاب اسلامی در آن زمان به برگزاری مانور در مرزهای شمال شرق کشور انتقاد و ورود ایران به درگیری را رد کردند.
طالبان در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۷۸ بزرگداشت عید نوروز را که یکی از وجوه مشترک فرهنگی ایران، افغانستان و چند کشور دیگر است ممنوع کرد و از برگزاری جشن پرهیز داد و آن را غیرمشروع خواند. یک مفتی طالبان در تاریخ ۹ اسفند ۱۳۷۹، فتوای نابودی تمام مجسمهها را به عنوان آثار شرک و مشرکین صادر کرد و ۱۳ روز بعد آثار باستانی نایاب در ولایت بامیان تخریب شدند که اعتراضات شدیدی را در پی داشت. در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۸۰، حدود دو ماه پیش از آنکه آخرین پایگاههای نظامی طالبان در اطراف کابل سقوط کنند، چهره نامدار افغانستان، «احمدشاه مسعود» در منطقه خواجه بهاءالدین ولایت تخار به شهادت رسید. غربیها انگشت اتهام را به سوی طالبان گرفتند؛ اما بررسیهای اطلاعاتی بیانگر آن است که این ترور ناجوانمردانه از سوی سرویس اطلاعاتی انگلیس، MI۶ و در پوشش مصاحبه یک خبرنگار و با استخدام عامل انتحاری به وقوع پیوست. گفته میشود آمریکا و انگلیس که در پی حمله به افغانستان و تصرف این کشور بودند، به دلیل آنکه احمدشاه مسعود را مهمترین خطر امنیتی در به نتیجه رسیدن این تهاجم و استقرار سیستم سیاسی ـ امنیتی مدنظر خود میدانستند، پیش از حمله از میان برداشتند و ردپای خود را با عملیات انتحاری از بین بردند تا اتهام علیه گروههای مذهبی نظیر طالبان پذیرفتنی باشد.
پیش از این در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۷۳ یعنی در آغاز حرکت طالبان برای تصرف افغانستان، شخصیت جهادی برجسته شیعه «عبدالعلی مزاری» در ولایت میدان افغانستان در حالی که اسیر طالبان بود، به شهادت رسید. منابع اطلاعاتی ایران عامل این ترور را سرویس اطلاعاتی پاکستان و بعضی از منابع خارجی طالبان را مسئول به شهادت رساندن آقای مزاری دانستند و گفتند قدرت فوقالعاده مزاری در بسیج مردم و توانایی او در تقریب بین مذاهب باعث شد که طالبان او را مانع مهمی بر سر راه سیطره کامل آنان بر افغانستان و بهخصوص بر ولایات شمالی آن بداند و وی را از میان بردارد.
۴.مذهب و مسلک طالبان
اهل سنت افغانستان اعم از پشتون، تاجیک، هزاره، ازبک و... «حنفی» هستند. بعضی از محققین معتقدند ابوحنیفه اهل کابل بوده است. حنفیها از نظر روش و نگرش دینی، اهل رأی و اجتهادند. گفته میشود نعمان بن ثابت مشهور به امام حنفیه (۱۵۰ ـ ۸۰ق) گفته است هر حدیث صحیحی، فارغ از اینکه آن را چه کسی نقل کرده باشد، مذهب من است. بنابراین پیروان ابوحنفیه، گرایش سلفیگری ندارند و با بقیه مذاهب اسلامی رویکرد تسامحی دارند.
طالبان چه از منظر حنفیت و چه از منظر پشتونیت، سلفی به حساب نمیآید. این گروه مثل اکثر احناف، صوفی به حساب میآید و جزو دو فرقه صوفی نقشبندیه و قادریه محسوب میشود. رهبران طالبان به همین دلیل به اندیشههایی مثل «وهابیت» و «داعش» که رویهای تکفیری دارند، حساسند و اعضای خود را از گرایش به آنان پرهیز میدهند. اختر محمد منصور معروف به ملا منصور که سابقاً عضو «حرکت انقلاب اسلامی» بود و در فاصله ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ تا ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ رهبری طالبان را در دست داشت و سپس توسط پهبادهای آمریکایی کشته شد، در دوره خود در نامهای خطاب به رهبران میدانی طالبان نوشت: «شنیدهام عدهای در طالبان تفکر سلفی دارند. اینها باید از طالبان اخراج شوند.» این افراد اخراج شدند و براساس برخی گزارشهای اطلاعاتی، اخراجیهای طالب از سوی سرویس دولتی افغانستان ـ خاد ـ علیه طالبان به کار گرفته شدند.
مرحوم «عبدالله نوری» رهبر حنفی «حزب نهضت اسلامی تاجیکستان» در زمانی که حکومت افغانستان در دست طالبان بود، به یکی از دیپلماتهای ایرانی گفته بود: «اشتباه نکنید، فکر طالبان فکر حنفی است و در ورای فکر حنفی هم کار نمیکند.» وی در جریان سفر به قندهار با «ملاعمر» رهبر وقت طالبان ملاقات کرد و در پاسخ به این سئوال که ملاعمر برای ایران چه پیامی به شما داد، گفت: «ملاعمر از من خواست به شما بگویم آمریکا میخواهد مار را بگیرد و به شکم شیر بزند تا هر دو کشته شوند.» منظور او از مار دولت طالبان و مراد او از شیر جمهوری اسلامی بود.
طالبان براساس اصول اعتقادی و البته منافع سیاسی خود، مانع دور گرفتن داعش در این کشور شده، حال آنکه جغرافیای افغانستان بسیار مستعد حضور فعال گروههای تکفیری در این کشور است و بعضی از سیاستهای نهادهای اطلاعاتی غربی و سازمانهای اطلاعاتی متعلق به کشورهای منطقه در صدد توسعه نفوذ گروههای تکفیری در این کشور هستند.
یک نکته دیگر تفاوت دیدگاههای سیاسی میان گروههای تکفیری با طالبان است. از نظر داعش و بسیاری دیگر از گروههای تکفیری، مقابله با شیعه و جمهوری اسلامی، اولویت اول و «جهاد قریب» به حساب میآید. آنها در این راه آمادگی دارند با کشورهای مخالف ایران از جمله آمریکا و عربستان وارد ائتلاف بشوند. اما طالبان در طول سالهای حیات خود ـ ۱۳۷۳ تا ۱۴۰۰ ش ـ از تعرض به شیعه اجتناب کرده و آنان را بخشی از امت در نظر گرفته است. از نظر طالبان اولویت در مبارزه با آمریکا و نفوذ غرب است. الان هم مناطق شیعی افغانستان، حتی در مقایسه با مناطق پشتوننشین، سفیدترین مناطق به حساب میآیند. طالبان در این ۳۰ سال خواستار رابطه فعال با جمهوری اسلامی بوده و از نظر امنیتی مراقبت کرده تا در مرز ایران که در حدود سه دهه اخیر در سیطره گروه طالبان بوده است، اتفاق ناخوشایندی روی ندهد. برای تصدیق این ادعا، بررسی وضع امنیتی مرزهای ایران در دوران مورد اشاره کفایت میکند. در این سالها مرزهای ایران با افغانستان از مرزهای ایران با پاکستان، عراق و ترکیه امنیت بیشتری داشته و حال آنکه در همه این سالها، ایران رابطه رسمی با طالبان نداشته است.
درباره رفتارهای سلفی ملاحظهای وجود دارد. همه میدانیم که طالبان در دوره حکومت خود ـ سالهای ۷۵ تا ۸۰ ـ و پس از آن مرتکب تندرویهایی شده است که در قواعد مذهب حنفی نمیگنجند. ممانعت از تحصیل زنان، ممانعت از حضور انفرادی زنان در بیرون خانه، تخریب ابنیه تاریخی، اجبار به داشتن محاسن برای مردان، کوتاه کردن موی سر، اعدام متهمین به زنا بدون رعایت شروط شرع مقدس، مخالفت با مظاهر تمدن غرب نظیر تلویزیون و سینما، بخشی از رفتارهای افراطگرایانه این گروهاند.
واقعیت این است که افراطگرایی و سلفیت لزوماً جنبه مذهبی ندارد و ضرورتاً به وجود استنادهای دینی وابسته نیست. افراطگرایی یک رویکرد و رفتار فردی و یا اجتماعی است که گاهی فارغ از مذهب و استدلالهای دینی صورت میگیرد. افراطگرایی حکومتی، بهخصوص میتواند جنبه سیاسی داشته و متکی به خوی قدرتطلبی باشد. کما اینکه دستورات مذهب ممکن است در مواجهه با برخی از سنتهای معارض قومی و یا اجتماعی، تغییر پیدا کنند و برخی سنتهای قومی جای رویکردهای مذهبی را بگیرند.
یک محقق افغانستانی معتقد است آنچه از افراط دینی طالبان مشاهده کردهایم، ناشی از اعتقادات قومی و قبیلهای موسوم به «پشتونوالی» است. «رضوانی بامیانی» که سالها با رهبران و بدنه طالبان مراوده داشته است، در مقاله تحقیقی «شاخصههای تفکر دینی طالبان» ـ که در شماره ۹۵ هفتهنامه فریاد عاشورا چاپ کابل منتشر شد ـ نوشت: «عقاید طالبان، آمیزهای از برداشت سطحی آنها از شریعت اسلامی و اعتقادات، آداب و رسوم قومی و قبیلهای پشتون است.» وی میگوید در جریان سفر به قندهار شاهد تناقضات و نقاط مبهم زیادی در افکار و رفتار پیروان این جنبش بودم. از جمله اینکه وقتی از یکی از طلاب جوان شنیدم که با افتخار میگفت، «مولوی احسانالله خان»، استاندار ایالت غزنی زن و مردی را به علت متهم بودن به ارتکاب زنا سنگسار کرده است، پرسیدم: «اثبات این جرم از نظر فقهی تقریباً محال است. شما چطور چهار شاهد عادل را جمع و این دو را سنگسار کردهاید؟»، گفت: «این مسئله با اجماع ثابت شده است و اجماع در این زمینه کافی است!»
اجماع نزد آنان از اصول پشتونوالی است. پشتونوالی مجموعه قوانینی است که زندگی مناطق پشتوننشین را ساماندهی میکند و از اعتقادات و آداب و رسوم ویژهای تشکیل میشود. با استناد به این قانون، خونخواهی و انتقام نزد پشتونها رایج است. در عین حال پشتوانوالی بر جوانمردی، میهماننوازی، شجاعت، شهامت، دفاع از شرف، بهویژه دفاع از حیثیت و شرف زنان تأکید میورزد. پشتونوالی در برخی از امور با شریعت اختلاف دارد. به عنوان مثال اثبات زنای محصنه طبق قانون شریعت اسلامی به چهار شاهد عادل نیاز دارد، اما براساس پشتونوالی، برای اثبات زنا، شایعه کفایت میکند. همچنین در جامعه پشتون، زن از ارث محروم است، اما در شریعت اسلامی، زن نصف مرد ارث میبرد.
یک نکته درباره مذهب تصوف در افغانستان این است که صوفیگری در این کشور از طریق هند وارد شد و در میان پشتونها گسترش یافت و با گذشت زمان، جنبه سنتی خاصی به خود گرفت. بهطوری که محتوای عرفانی آن از دست رفت و خرافات بسیاری داخل آن شد. از این رو پیروان مسلکهایی که به «ملنگ»، «لخت دیوانه» و «جادوگر» معروفند، در احترام به قبور راه افراط در پیش میگیرند و حتی به قبور رؤسای خود هم که وجهه معنوی ندارند احترام میگذارند.
نکته دیگر وجود تطور در مدارس و دروس است. در گزارشی آمده است که در طول حدود ۳۰ سال گذشته تلاش وسیعی برای نفوذ در مدارس دینی پشتونها صورت گرفته است. امارات عربی متحده در این میان بهطور گسترده و در سالیان متوالی به توزیع کتابهای درسی نحلههای سلفی در مدارس پشتون مبادرت ورزیده است. در این زمینه از نقشآفرینی سلفیهایی هم که روزگاری «عرب افغانی» خوانده میشدند و به نام کمک به مبازه با کمونیسم بینالملل و شوروی به افغانستان پا گذاشتند و پس از پایان اشغال افغانستان هم به کشورهای خود باز نگشتند، نباید غفلت کرد. این گروهها در جریان منازعه مجاهدین با برخی از نحلههای سلفی، از گلبدین حکمتیار علیه مجاهدین حمایت میکردند. «اسامه بن لادن» و «عبدالله عزام» دو نمونه از این افراد به حساب میآیند. بنابراین به صرف آنکه در بعضی از رفتارهای طالبان نوعی سلفیگری دیده میشود، نمیتوان از نظر عقیدتی آن را در ردیف سایر گروههای واقعاً سلفی قرار داد. همان طور که نمیتوان هر گروهی را که به خشونت مبادرت میورزد، در ردیف تکفیریها و سلفیها قرار داد. خشونتورزی ممکن است جنبه سیاسی و قدرتطلبانه داشته باشد؛ یا ناشی از نفوذ رهبران بعضی کشورهای عربی باشد و یا ناشی از بروز تحریفها و انحرافات در یک مذهب باشد.
۵.واقعیت امروز طالبان
طالبان در طول سه دههای که از پیدایی آن میگذرد، بخشی غیرقابل انکار در جامعه افغانستان بوده است. واقعیت این است که طالبان در حال حاضر هم بهطور طبیعی معرف بخش پشتوننشین افغانستان است و حزبی با نیروهای محدود نیست. هماینک طالبان نزدیک به ۳۰ میلیون نفر از جمعیت و حدود ۷۰ درصد از خاک افغانستان را در سیطره خود دارد. این گروه هماینک حدود ۲۰۰ هزار نیروی رزمی دارد که دستکم ۳۰ هزار نفر از آنان به صورت منظم و با تجهیزات کامل و همه روزه در اختیار طالبان هستند. طالبان در دوره اخیر تلاش گستردهای برای توسعه قدرت خود و بومیسازی آن انجام داده است. طالبان با درس گرفتن از نگرش صرف پشتونیزم، هماینک تلاش میکند تا در قاعده ملی و نه قومی دیده شود. بر این اساس در ده سال گذشته به موازات ضعیف شدن دولت در کابل و از دست دادن نفوذ و محبوبیت آن، طالبان از میان غیرپشتونها برای خود یارگیری کرده است. به طوری که گفته میشود هماینک مناطق تاجیکنشین توسط تاجیکهای هوادار امارت اسلامی طالبان از دست دولت خارج شدهاند و آزادسازی مناطق ازبکنشین توسط «ازبکهای طالب» انجام میشود. این نشانه عقل و هوشمندی این گروه نیز هست. طالب در این سالها روی پای خود ایستاد و به جایی وابسته نشد. گفته میشود طالبان در سالهای گذشته بهطور میانگین سالانه حدود ۵/۱ میلیارد دلار درآمد داشته و هماینک حدود شش میلیارد دلار ذخیره ارزی دارد. بخشی از این درآمد از طریق گسترش فعالیتهای مالیاتی به دست آمده است.
اما از آن طرف دولت اشرف غنی، باور کرده بود که با آمریکا برای استقرار کفایت میکند. کما اینکه فرماندهان ارتش هم گمان میکردند برای همیشه از پوشش هوایی برخوردار خواهند بود و ضرورتی به بومی کردن آن وجود ندارد. همین تصور در رهبران جهادی افغانستان هم وجود داشت؛ لذا دست روی دست گذاشتند تا دولت در لحظه خروج از آمریکا به فروپاشی فوری مبتلا شود. امروز دولت افغانستان و حتی رهبران احزاب جهادی، فاقد هر نوع قدرت مقاومت هستند. این در حالی است که طالبان ۲۰ سال در مقابل آمریکا و نیز در مقابل غرب ایستاد و امروز در هر شهرستان و استان نیروی لازم را دارد. بیدلیل نیست که امروز بیشترین انتقادهای اجتماعی در این کشور متوجه اشرف غنی شده و گرایش به سمت طالبان را پدید آورده است.
در این فضا که طالبان در شرف به دست گرفتن کامل قدرت است و نیروی مقابل آن از توان مقاومت برخوردار نیست و بهزودی سقوط میکند، ما در ارتباط با افغانستان باید چه سیاستی را در پیش بگیریم؟
۶.چشمانداز تحولات برای ایران
سقوط دولت غنی حتمی است، ولی از آنجا که این دولت با رأی مردم ـ ولو بخشی از آن یعنی ۹۱۲ هزار نفر از ۲/۱ میلیون رأیدهنده و از حدود ۱۵ میلیون نفر از واجدان شرایط رأی ـ سر کار آمده است، حتیالمقدور باید به کار خود ادامه دهد و دولت آینده با رأی مردم سرکار بیاید. توسل به زور و قبضه کردن امور از این طریق میتواند افغانستان را به یک هرج و مرج فراگیر تبدیل کند. این هرج و مرج طبعاً به کشورهای همسایه سرریز میشود که یکی از موارد آن، حرکت میلیونها جمعیت مهاجر به سمت مرزها و شهرهای ایران خواهد بود.
پس گام اول ما باید کمک به شکل گرفتن یک دولت قدرتمند فراگیر در کابل باشد. جمهوری اسلامی در سالهای گذشته این موضوع را پیگیری کرده است و اصولاً ایده مذاکرات افغانی ـ افغانی متعلق به ایران بود و خوشبختانه محقق هم شد، بهگونهای که آمریکاییها اعتراف کردند ایران در حل مشکلات افغانستان به یک محور تبدیل شده است.
گام دوم ما در زمانی است که حکومت با محوریت طالبان تشکیل شده است. در چنین شرایطی حتیالمقدور باید طالبان را متقاعد کنیم تا تشکیل دولت فراگیر را بپذیرد. ما به دلیل آنکه در طول این سالها روابط بسیار خوبی با همه گروههای افغانی و از جمله طالبان داشتهایم، بهتر از هر کشوری میتوانیم مذاکرات بینالافغانی را فعال کنیم و در شکلگیری دولت فراگیر وحدت ملی مؤثر باشیم. دولت وحدت ملی میتواند طالبانمحور هم باشد، به شرط آنکه در آن رعایت حقوق، منافع و امنیت اقوام دیگر هم مدنظر باشد.
۷.آمریکا، اخراج از افغانستان و....
همه شواهد و قرائن و بسیاری از اسنادی که توسط دستگاههای رسمی آمریکا منتشر شدهاند، بیانگر آن است که این کشور برای حضور درازمدت در افغانستان برنامهریزی کرده و ماجرای پرابهام ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در حکم کلید خوردن حضور ۱۰۰ ساله آمریکا در این کشور بود. طولانی بودن دوره درگیری آمریکا با مردم و گروههای جهادی و قومی افغانستان و حجم سرمایهگذاریهای انسانی و مالی آمریکا در این جنگ ۲۰ ساله کفایت میکند تا با قاطعیت بگوییم که آمریکا برای حضور در افغانستان برنامهریزی درازمدتی کرده بود. به همین جهت روزی که آمریکا پایگاه نظامی بگرام را ترک کرد، بعضی از کارشناسهای امور راهبردی از آن به عنوان «تصمیمات غیرقابل انتظار» یاد کردند.
آمریکا در این جنگ هر چند برای محافظت از نیروهای نظامی خود، حداکثر تمهیدات ایمنی را در نظر کرفته بود، اما در عین حال خبرهای فرماندهی نظامی آمریکا در افغانستان نشان میدهند که آمریکا در این جنگ، نزدیک به ۶۰۰۰ نیروی ارتش خود را از دست داده است. علاوه بر آن در این جنگ بیش از ۳۸۰۰ نیروی امنیتی بخش خصوصی آمریکا کشته شده و نیز از نیروهای ناتو که در قالب ایساف و تحت فرماندهی آمریکا در این کشور حضور داشتند، دستکم ۱۵۰۰ نفر کشته شدند. از آن طرف هم، در این جنگ دستکم ۵۰ هزار نفر از مردم افغانستان و حدود ۶۰ هزار نفر از نظامیان این کشور کشته شدهاند. آمریکا در طول این جنگ یعنی از سال ۲۰۰۱ میلادی، ۲۹/۲ تریلیون دلار هزینه کرده است.
بعضی مدعی شدهاند که خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان به واسطه تغییر سیاست در آمریکا و تمرکز بیشتر آن بر شرق آسیاست. این در حالی است که با فرض اینکه چرخش سیاست آمریکا از خاورمیانه به شرق آسیا واقعیت داشته باشد ـ که تا کنون آثار خارجی آن مشاهده نشده است ـ حفظ تسلط بر افغانستان دقیقاً با سیاست مهار چین و مهار روسیه همخوان است. باید توجه داشته باشیم که هیچ نقطهای در شرق آسیا وجود ندارد که بتواند نقش افغانستان را برای آمریکا ایفا کند. افغانستان از نظر جغرافیایی دقیقاً در نقطه تلاقی چهار قدرت مهم آسیایی یعنی روسیه، چین، ایران و هند قرار گرفته و نزدیکترین نقطه به این چهار کشور است. بر این اساس خروج از افغانستان به هیچ وجه نمیتواند انتخاب آمریکا برای رسیدن به موقعیت برتر باشد.
دکتر محمدحسن زورق معتقد است: «آنچه در ماجرای خروج آمریکا از افغانستان اتفاق افتاده، به خطر افتادن اقتدار آمریکا در غرب آسیاست. وقتی اوباما با محاسبه غلط و اطمینان به پیروزی خود، روی کنار رفتن بشار اسد از قدرت تأکید کرد، هژمونی آمریکا را به خطر انداخت. همه میدانند هژمونی قبل از آنکه یک امر عینی باشد یک امر ذهنی است.
در این صحنه هم باید بدانیم خروج آمریکا از افغانستان مقدمه خروج از غرب آسیاست و این اتفاق میافتد، در حالی که این خروج، خروج آمریکا از همه دنیا را در پی میآورد و این یعنی افول قدرت آمریکا. البته این را هم بدانیم که وقتی یک قدرت رو به افول بگذارد، ریسکپذیری آن بالا میرود، زیرا به هر دری میزند تا صحنه به نفع او تغییر کند.»
آمریکا در صحنه افغانستان به دلیل جمعبندیهای نادرست، مرتکب اشتباهات فاحش شد و بناچار بدون هیچ دستاوردی خاک این کشور را ترک کرد. آمریکا چون بنا داشت برای حداقل صد سال در افغانستان بماند، چندان به استقرار دولتی افغانستانی فکر نکرد. آمریکا در مذاکره با طالبان هم دچار خطای فاحشی شد، چون بدون دریافت هیچ امتیازی با گروهی پای میز مذاکره نشست که در سال ۲۰۰۱ برای براندازی آن وارد جنگ شده بود و این به اعتبار آمریکا لطمه جدی وارد کرد. اشتباه دیگر آمریکا در رویکرد تکبعدی آن به مسایل افغانستان بود که البته در همه جای دیگر هم دیده میشود. نگاه تکبعدی سبب شکلگیری مخالفتهای مردمی و افزایش هزینهها میشود و این چیزی بود که دولت آمریکا به آن اعتنا نکرد.
شهید بزرگوار سردار سلیمانی در سال ۱۳۸۴ که ژنرال «پل برمر» هنوز بر عراق حکومت میکرد، به جمعی از مقامات این کشور گفت: «تن دادن به طرحهای آمریکا بهزودی شما را دچار بحران میکند. همکاری با آمریکا سبب بروز انواعی از فسادها و فراقها میشود و شکاف طبقاتی شما را به جایی میرساند که راهحلی جز تداوم وابستگی نداشته باشید.»
آمریکا با «شکست خفتبار» آخرین پایگاه نظامی خود در بگرام را تحویل داد. بهمحض خروج، میراث شوم آمریکا برای افغانستان که جز ضعف و تنش میان قومیتهای مختلف آن نبود، ظاهر شد. آمریکا دولت و ارتش جدید این کشور را در حالی که بههیچوجه توان و ظرفیت مواجهه با بحران را نداشتند، میان گرداب امنیتی رها کرد.
همه میدانند که در طول ۲۰ سال گذشته، «اخراج آمریکا از منطقه» سیاست ثابت جمهوری اسلامی ایران بوده و همواره بر آن پافشاری داشته و در مورد جزئیات آن برنامهریزی کرده و این جزئیات را به اجرا درآورده است. ایران طبعاً برای اخراج آمریکا از یک کشور، نیازی به وارد کردن نیروی نظامی ندارد، زیرا هزاران نیرو و دهها سازمان در منطقه وجود دارند که در مسئله اخراج آمریکا با جمهوری اسلامی همنظرند.
گروههای ضدآمریکایی در افغانستان در یک تراز نبودند. «طالبان» مهمترین جریانی بود که به دلیل انگیزههای دینی و اعتقاد جدی به مبارزه با آمریکا و نیز برخورداری از شبکه گستردهای از هواداران میتوانست به راهبرد اخراج آمریکا از منطقه کمک کند. از این رو کار با طالبان مورد توجه ایران قرار گرفت. البته طالبان هم خواهان کار با ایران بود؛ زیرا میدانست در اطراف مرزهای افغانستان کشور دیگری که بهطور جدی در صدد اخراج آمریکا باشد، وجود ندارد. تجربه هم نشان داد که دو طرف میتوانند روی یکدیگر حساب باز کنند. این همکاری در عین حال تغییرات مهمی را در روش و نگاه طالبان موجب شد و بهمرور از تفکر طایفهگری به سمت نگاهی ملیتر و سعهصدر بیشتر سوق پیدا کرد. آمریکا بهشدت از همکاری طالبان با ایران ناراحت است، چون میترسد همگرایی این دو به بروز شکاف جدی در استراتژی تقابل اهل سنت علیه جمهوری اسلامی منجر شود و گروههای اهل سنت دیگر در دنیا را به همکاری با ایران ترغیب کند. از نظر واشنگتن این همکاری ممکن است پروژه اسلامهراسی، شیعههراسی و ایرانهراسی را از بین ببرد و یا بهطور جدی از آثار آن بکاهد.