ایالات متحده مجبور شد با دشمنی (طالبان) توافق خروج امضا کند که 20 سال پیش برای از بین بردنش به افغانستان حمله و در این دو دهه، 775 هزار نیروی نظامی برای مقابله با آن به افغانستان اعزام کرد!
ضربه سنگین به حیثیت آمریکا در افغانستان
در افغانستان، ضربه حیثیتی برای آمریکا در ابعاد نظامی، سیاسی و استراتژیکی قابل توجه است.
در «بُعد نظامی»، آمریکا در مقطعی تعداد نیروهایش را در افغانستان به 120 هزار تن رساند و حتی در این کشور از «مادر بمبها» و سایر تسلیحات پیشرفته رونمایی کرد، اما نتوانست به موفقیت قابل توجهی دست یابد.
در «بُعد سیاسی»، در طول این سالها با اینکه زیرساختهای سیاسی و حاکمیتی همسو با کاخ سفید در افغانستان ایجاد کرد؛ تا جایی که شخصیتی مثل اشرف غنی بر سر کار آمد که بخش مهمی از عمر خود را در آمریکا گذرانده و دستپرورده آمریکا بود، اما نتوانست در مقابل طالبان مقاومت کند و در نهایت از افغانستان فرار کرد.
در «بُعد استراتژیک»، در سال 2017 دونالد ترامپ «استراتژی آسیای جنوبی» را در دستور کار قرار داد. مدیریت صحنه افغانستان، فشار به پاکستان و ترغیب هند به مشارکت در افغانستان مبنای طرح مذکور بود. این طرح در آخر به جایی نرسید و شکست خورد.
علل مؤثر در شکست ایالات متحده در افغانستان
شکست آمریکا در افغانستان به گونهای که این کشور را به 20 سال قبل و حتی بدتر از آن نقطه اول بازگرداند، ناشی از عوامل و مؤلفههای متعددی است که در ادامه به موارد مهمی از آنها اشاره میشود:
الف) عدم شناخت و آگاهی لازم درباره افغانستان
آمریکا درحالی به افغانستان حمله نمود که هیچ شناخت دقیقی از بافت قومی – قبیلهای، ماهیت مذهبی، فرهنگ، تاریخ، جغرافیا، روندها، فرآیندها و غیره این کشور نداشت. از افغانستان با عنوان «گورستان امپراتوریهای بزرگ» یاد میشود. به این معنا که تمام معادلات، راهبردها و برنامههای قدرتهای بزرگ بینالمللی بنا به شرایط خاصی که در افغانستان وجود دارد، در این کشور نقش بر آب میشود، طوری که تاکنون هیچ قدرتی پیروزمندانه از جنگ در این کشور بیرون نیامده است. در یک قرن گذشته، بریتانیا در دوران استعمار سه بار به افغانستان حمله نمود، ولی به سرنوشت شومی دچار شد. پس از آن به مدت 10 سال افغانستان تحت اشغال شوروی بود، ولی چنان در افغانستان شکست خورد که کل پروژه اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید.
سرلشکر «داگلاس لوت» سفیر پیشین ایالات متحده در ناتو در رابطه با موضوع افغانستان صحبتهای مهمی دارد. او در یکی از گفتگوهای خود با واشنگتن پست میگوید: «ما بهطور بنیادی از شناخت افغانستان بازماندیم. ما از آنچه میکردیم سر در نمیآوردیم!» واقعیتی که ژنرال «لوید آستین» وزیر دفاع آمریکا در سفری که اوایل امسال به افغانستان داشت، به شکل دیگری آن را بیان میکند. او در این سفر پس از دیدار با اشرف غنی در توئیتی نوشت: «آمده است تا بفهمد و بیشتر بشناسد!» اظهارات دو تن از عالیترین مقامات اسبق و فعلی نظامی آمریکا از این نظر تأمل برانگیز است که نشان میدهد حضور 20 ساله آمریکا در افغانستان، عاری از شناخت و آگاهی کامل از این کشور بوده است.
در همین باره، در ماههای گذشته روزنامه واشنگتن پست به اسناد دو هزار صفحهای از جنگ افغانستان دست یافته است که مطالعه مقدمه آن نشان میدهد، حضور آمریکا در افغانستان بدون برخورداری از آگاهی و شناخت عمیق و بنیادین بوده است. این مهم را دهها مقام آمریکایی و افغانستانی در خلال مصاحبه با واشنگتن پست اذعان کردند که بسیاری از سیاستها و برنامههای واشنگتن از آموزش پلیس و نظامیان افغانستان گرفته تا مبارزه با کشت و تجارت تریاک، از ابتدا محکوم به شکست بود، چرا که بر اساس مفروضات خام و بدون درک و شناخت این کشور طراحی شده بود. عوامل مؤثر دیگر در شکست آمریکا در افغانستان در راستای این عامل مهم و بنیادین که در واقع علتالعلل است، قرار دارد.
ب) اهداف و راهبردهای غیرواقعبینانه
آمریکا درحالی به افغانستان لشکر کشید و در طول دو دهه گذشته مدعی مبارزه با تروریسم و افراطگرایی و دموکراتیزه کردن این کشور بود که از توانایی لازم و راهبردهای واقعبینانه، با ملحوظ داشتن واقعیتها و روندهای سیاسی درافغانستان، برخوردار نبود. به قول هنری کیسینجر «اهداف نظامی در افغانستان بسیار مطلقگرایانه و غیر قابل تحقق بود، همزمان که اهداف سیاسی نیز غیر قابل دسترسی مینمود». برنامههای آمریکا در افغانستان تا زمانی موفق بود که توانست بر القاعده فائق آید. همین که طالبان از افغانستان خارج شد، تمرکز راهبردی آمریکا در این کشور نیز دچار «اختلال اساسی» شد، طوری که آمریکا دیگر برنامه مشخصی برای پیشبرد اهداف تعیین شده خود در این کشور نداشت و اگر هم داشت با ساختار و بافت قومی، فرهنگی، مذهبی و شرایط خاص جامعه افغانستان منطبق نبود.
ج) اصرار بر تشکیل دولت مدرن مرکزی
بعد از شکست القاعده و خروج طالبان از افغانستان، آمریکا به دنبال تأسیس یک «دولتِ مدرنِ مرکزیِ» در این کشور بود. غافل از اینکه کابل هرگز تجربه دولت مدرن را نداشت. چرا که اقوام و قبایل به شدت در مقابل دولت مرکزی مقاومت میکنند و آن را برنمیتابند. نسخه مطلوب افغانستان، یک دولت فراگیر با مشارکت تمام گروهها، جریانات سیاسی و اقوام و مذاهب است؛ واقعیتی که آمریکا به هر دلیلی آن را نادیده انگاشت و تمام تمرکز خود را بر روی تشکیل یک دولت مرکزی که بتواند در سرتاسر افغانستان اعمال قدرت کند گذاشت.
د) حمایت خارجی از طالبان
طالبان اگرچه در مقاطعی ضعیف شد اما هرگز در افغانستان از بین نرفت. «استفان والت» استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد در سال 1392 با انتشار یادداشتی در فارن پالیسی نوشت: «دستیابی به پیروزی در افغانستان بعید به نظر میرسید، زیرا پاکستان همچنان به حمایت از طالبان ادامه میداد و خاک این کشور قلمروی مناسبی برای فعالیتهای این گروه شبه نظامی به شمار میرفت. زمانی که اعضای طالبان تحت فشار قرار میگرفتند، همواره میتوانستند به پاکستان بروند و خود را برای نبردی دیگر در روزی دیگر آماده سازند». ضمن اینکه کشورهای دیگری نیز در منطقه از طالبان حمایت لجستیکی میکردند. طالبان بدون حمایت خارجی نمیتوانست در مقابل آمریکا دوام بیاورد.
نکته پایانی
خروج آمریکا از افغانستان در شرایطی اتفاق افتاد که ارزیابی نهادهای نظامی، اطلاعاتی و سیاسی آمریکا نشان میداد که هیچ دورنمای روشنی از پیروزی و موفقیت حتی در سطوح بسیار پایین، در جنگ 20 ساله افغانستان برای کاخ سفید دیده نمیشد. آمریکا سرنوشتی جز شکست در افغانستان نداشت؛ واقعیتی که هنری کیسینجر، وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی اسبق و نظریهپرداز دیپلماسی آمریکایی در یادداشتی که اخیراً در هفتهنامه اکونومیست نوشت به آن پرداخته و تأکید داشته است «آنچه در افغانستان روی داد یک شکست داوطلبانه و ناگزیر آمریکا بود و واشنگتن خود را در شرایطی دید که مجبور به عقبنشینی از افغانستان شد». آمریکا در حالی جنگ در افغانستان را باخت که به قول کیسینجر دیگر هیچ اقدام استراتژیکی ممکن برای جبران شکست خود در افغانستان وجود ندارد. خروج بیبرنامه و شتابزده از افغانستان موجب ناامیدی دوستان آمریکا و خشنودی دشمنان و سردرگرمی ناظران شده است.
منبع: شورای راهبردی روابط خارجی