
سقوط حکومت اسد در سوریه، فصلی نوین و بهمراتب پیچیدهتر از بحران و جنگ داخلی را در این کشور پر التهاب که برای بیش از یک دهه خط مقدم جبهه مقاومت علیه استکبار جهانی بود، گشوده است. تحولات اخیر، بهویژه شورشهای قومی-مذهبی در بخشهای جنوبی سوریه خصوصاً استان سویدا و تنشهای امنیتی و نظامی حاصل از آن، صرفاً یک منازعه محدود و کوتاه مدت متعارف نیست؛ بلکه نشانگر فعالشدن یک الگوی خطرناک در مهندسی ژئوپلیتیک منطقه است. این وقایع که با بمباران سنگین زیرساختهای دفاعی و مراکز حاکمیتی سوریه توسط اسرائیل همزمان شد، پرسشهای راهبردی عمیقی را فراروی ناظران و سیاستگذاران قرار میدهد. این رخدادها بیش از آنکه معلول یک بحران داخلی باشند، محصول یک طراحی کلان برای بازتعریف نقشه سیاسی و امنیتی منطقه غرب آسیا هستند. با توجه به اهمیت موضوع و با تمرکز بر بحران سویدا و آنچه در این استان در جریان است، در پی پاسخ به این پرسش محوری هستیم که تحولات جاری در سوریه، چگونه از راهبرد «آشوب مدیریتشده» و «تجزیه هدفمند» بهعنوان ابزاری برای استقرار نظم نوین منطقهای مطلوب نظام سلطه پردهبرداری میکند و چه درسها و هشدارهای راهبردی برای امنیت ملی کشورمان و سایر قدرتهای منطقهای در بر دارد؟ فرضیه اصلی نگارنده این است که سوریه به آزمایشگاهی برای اجرای الگوی ایجاد «خردهدولتهای» وابسته و مدیریت بحرانهای فرقهای تبدیل شده است که هدف نهایی آن تضعیف دولتهای بزرگ و مستقل منطقه و تضمین امنیت مطلق رژیم صهیونیستی است!
عقیمسازی راهبردی و پهن کردن دام بحران داخلی!
تحلیل دقیق وقایع اخیر سوریه مستلزم نگاهی فراتر از سطح رویدادها و درک منطق راهبردی حاکم بر آنهاست. دولت جدید دمشق به رهبری احمد الشرع یا همان جولانی معروف که سالها در قامت یک رهبر جهادی در سازمانهایی مانند القاعده، جبهه اانصره و هئیت تحریر الشام فعالیت کرده است، در شرایطی کار خود را به عنوان رئیس جمهور دوران گذار سوریه آغاز کرد که با فشارهای چندجانبهای روبهرو بود. از یکسو، ایالات متحده به مرور و پس از برقراری ارتباطت مستقیم با دمشق با لغو تحریمها، چراغ سبزی برای پیوستن سوریه به «پیمان ابراهیم» و عادیسازی روابط با تلآویو نشان داد و از سوی دیگر، رژیم صهیونیستی در همان ساعات اولیه پس از سقوط دولت اسد، با بمباران گسترده پایگاههای هوایی، سامانههای راداری و انبارهای تسلیحاتی، توان دفاعی ارتش سوریه را بهشدت تضعیف و آن را به یک ارتش عقیم شده تبدیل کرد. هدف از این اقدام، عقیمسازی راهبردی دولت جدید و سلب هرگونه توانایی برای تولید تهدید علیه امنیت اسرائیل در ماهها و سالهای بعد بود. در چنین فضایی، دولت دمشق با تصور کسب مشروعیت بینالمللی و حمایت ضمنی غرب، تلاش کرد تا با سرکوب شورشهای داخلی در استان سویدا، حاکمیت خود را تثبیت کند. اما این اقدام، پازل طراحیشده توسط دشمنان منطقهای و فرامنطقهای سوریه را تکمیل کرد و بهانهای بیبدیل برای پیشبرد طرح تجزیه سوریه توسط اسرائیل را فراهم آورد.
مهندسی ژئوپلیتیک منطقه و راهبرد ایجاد «خردهدولتها»
نکته اینجاست که واکنش رژیم صهیونیستی به تحرکات ارتش سوریه در سویدا در جهت سرکوب شورشگران دروزی که به دنبال اعلام استقلال از حکومت مرکزی سوریه هستند، ابعاد یک عملیات تنبیهی محدود را بسیار فراتر برد. بمباران ستاد کل ارتش و کاخهای ریاستجمهوری در دمشق و متعاقب آن، پیام بنیامین نتانیاهو مبنی بر «وظیفه خود دانستن حفاظت از برادران دروزی»، یک نقطه عطف راهبردی در تحولات سوریه بود! این اقدام نشان داد که اسرائیل نهتنها به دنبال مهار نظامی سوریه، بلکه در پی تحمیل خطوط قرمز جدید و ایفای نقش «حامی اقلیتها» برای مشروعیتبخشی به مداخلات خود و تعمیق شکافهای داخلی در این کشور است. این رویکرد، احیای دکترین قدیمی «اتحاد با اقلیتها» است که هدف آن ایجاد کمربندی از متحدان غیرعرب یا اقلیتهای قومی-مذهبی برای محاصره و تضعیف دولتهای مرکزی عربی است. در این چارچوب، جامعه دروزیها به یک ابزار ژئوپلیتیک تبدیل شده است.
دروزیها، اقلیتی مذهبی با ریشههایی در قرن یازدهم میلادی و انشعابی از مذهب اسماعیلیه هستند که جامعهای بسته با جمعیتی نزدیک به یک میلیون نفر را در سراسر منطقه، عمدتاً در سوریه، لبنان و فلسطین اشغالی تشکیل میدهند. ویژگیهای جامعهشناختی و تاریخی آنها، از جمله عدم پذیرش عضو جدید و انسجام درونی بالا، آنها را به یک بازیگر اجتماعی منحصربهفرد تبدیل کرده است. حضور بخش قابلتوجهی از دروزیها در بلندیهای جولان اشغالی و همچنین در شمال فلسطین اشغالی و خدمت اجباری مردان آنها در ارتش رژیم صهیونیستی از سال ۱۹۵۷، پیوندی راهبردی میان تلآویو و این جامعه ایجاد کرده است. اسرائیل با بهرهبرداری از همین پیوند، خود را بهعنوان حامی و ضامن امنیت دروزیهای سوریه معرفی میکند تا از این طریق، هم اهداف تجزیهطلبانه خود را دنبال کند و هم در میان افکار عمومی غرب، چهرهای بشردوستانه از مداخلات نظامی خود به نمایش بگذارد.
پیشبرد «طرح یینون»
اقدامات اسرائیل در سوریه را نمیتوان از طرح کلان ایالات متحده و رژیم صهیونیستی برای مهندسی یک «نظم نوین منطقهای» جدا دانست. این طرح که ریشه در تفکرات استراتژیستهایی چون برنارد لوئیس و طرحهایی مانند «طرح یینون» دارد، بر این اصل استوار است که کشورهای بزرگ و تاریخی منطقه باید به واحدهای سیاسی کوچکتر، ضعیفتر و مبتنی بر هویتهای قومی و مذهبی تجزیه شوند. چنین واحدهایی نهتنها قادر به ایجاد تهدیدی جدی علیه منافع نظام سلطه و امنیت اسرائیل نخواهند بود، بلکه به دلیل رقابتها و تضادهای دائمی با یکدیگر، همواره به حمایت یک قدرت خارجی نیازمند خواهند ماند. سوریه، با تنوع قومی و مذهبی خود، به یک میدان آزمایشی ایدهآل برای این استراتژی تبدیل شده است. ایجاد یک «منطقه حائل» در جنوب سوریه به بهانه مقابله با گروههای جهادی و حمایت همزمان از استقلالطلبی دروزیها در سویدا، دو روی یک سکه هستند: تجزیه عملی و خزنده خاک سوریه و بازتعریف مرزهای آن به نفع رژیم صهیونیستی!
کالبدشکافی راهبرد «آشوب مدیریتشده»
آنچه در سوریه در حال وقوع است، الگویی خطرناک از «آشوب مدیریتشده» را به نمایش میگذارد. در این الگو، ابتدا با ابزارهای نظامی و تحریمی، یک دولت مرکزی تضعیف میشود. سپس با وعدههای دیپلماتیک و اقتصادی (مانند لغو تحریمها در ازای عادیسازی روابط)، دولت جدید به سمت مسیری هدایت میشود که منجر به ایجاد تنشهای داخلی میگردد. در مرحله بعد، از همین تنشهای داخلی بهعنوان بهانهای برای مداخله نظامی، ایجاد مناطق نفوذ و حمایت از گروههای گریزازمرکز استفاده میشود. این چرخه معیوب، کشور هدف را در یک وضعیت بیثباتی دائمی و فرسایشی نگه میدارد و راه را برای تجزیه نهایی آن هموار میسازد. دولت جدید سوریه، با وجود نیتهای اولیهاش برای تعامل با جامعه جهانی، در عمل به بازیگری در سناریویی تبدیل شد که توسط دیگران نوشته شده بود و هر حرکت آن، تنها به پیشبرد اهداف راهبردی دشمنانش کمک کرد. این مدل، در صورت موفقیت در سوریه، بهیقین برای سایر کشورهای بزرگ منطقه، از جمله عراق و ترکیه که با گسلهای قومی و مذهبی مشابهی روبهرو هستند، تجویز خواهد شد.
درسآموختههایی برای بغداد، تهران و آنکارا!
تحولات سوریه و بحرانآفرینی هدفمند در استان سویدا، بیش از آنکه یک مسئله داخلی سوریه باشد، رونمایی از یک دکترین امنیتی تهاجمی و ویرانگر برای کل منطقه غرب آسیا و خاصه کشورهای عراف، ایران و ترکیه است. این وقایع نشان داد که نظام سلطه و رژیم صهیونیستی، پس از ناکامی در تحمیل تغییرات مطلوب خود از طریق جنگهای مستقیم یا حمایت از گروههای تروریستی تکفیری، اکنون به راهبرد پیچیدهتر و کمهزینهتر «تجزیه نرم» از طریق «آشوب مدیریتشده» و ابزارسازی از شکافهای اجتماعی روی آوردهاند. سوریه به قربانی این مهندسی ژئوپلیتیک تبدیل شده است و سرنوشت آن، زنگ خطری جدی برای تمامی ملتها و دولتهای منطقه است که اگر از آن درس نگیرند، در آیندهای نهچندان دور با نسخههای بومیشده همین سناریو در داخل مرزهای خود مواجه خواهند شد.
در مواجهه با این تهدید راهبردی، اتخاذ رویکردی چندلایه و هوشمند ضروری است. نخست، تقویت انسجام ملی و تابآوری اجتماعی در داخل کشورمان و دیگر کشورهای منطقه، مهمترین پادزهر در برابر سم تفرقه قومی و مذهبی است. حلوفصل مدبرانه مطالبات داخلی و تقویت حس تعلق ملی، زمینه را برای سوءاستفاده دشمنان خارجی از بین میبرد. دوم، ارتقای سطح هوشیاری راهبردی در میان نخبگان و تصمیمسازان منطقه برای شناسایی و افشای اینگونه طرحهای پنهان، یک ضرورت انکارناپذیر است. نباید فریب وعدههای دیپلماتیک کوتاهمدت را خورد و از اهداف بلندمدت دشمن غافل شد. سوم، توسعه سازوکارهای گفتوگو و همکاری امنیتی درونمنطقهای بدون دخالت قدرتهای فرامنطقهای، تنها راه پایدار برای مدیریت بحرانها و جلوگیری از تبدیل آنها به جنگهای نیابتی یا بهانهای برای مداخله خارجی است. در نهایت، باید به یاد داشت که آینده منطقه در گرو انتخابی سرنوشتساز قرار دارد: یا تسلیمشدن در برابر نقشه تجزیه و پذیرش عصری از بیثباتی بیپایان، یا حرکت به سوی همگرایی، مقاومت جمعی و بنا نهادن یک معماری امنیتی بومی که حافظ حاکمیت، تمامیت ارضی و منافع مشترک همه ملتهای منطقه باشد. سرنوشت سوریه، آینهای است که آینده احتمالی دیگران را بازمیتاباند؛ آیندهای که تنها با درایت و اقدام بهموقع میتوان آن را تغییر داد!