
با وجود آنکه از زمان آغاز به کار دولت جدید دونالد ترامپ در کاخ سفید مدت زمان زیاد نمیگذرد با این حال اتفاقات متعددی ظرف همین بازه زمانی اندک به دستور وی رخ داده است که موجب ایجاد تغییراتی سریع در حوزههای مختلف سیاسی و اقتصادی و سایر حوزههای دیگر شده است. تغییراتی که هر یک با چالشهای فراوانی همراه بوده و تداوم پیدا کردنشان نه تنها آن طور که ترامپ شعار میدهد، موجب بزرگ شدن آمریکا میشود بلکه این کشور را با معضلات بزرگی در عرصه داخلی و خارجی مواجه میسازد.
ترامپ از ابتدای زمان آغاز به کارش به عنوان رئیس جمهور آمریکا بر موضوعاتی در زمینههای مختلف تاکید کرده است که بسیاری از آنها تا پیش از آن هرگز در اولویت سیاستهای داخلی و خارجی رهبران پیشین آمریکا نبوده است. تلاش برای به کنترل درآوردن مناطق مختلفی از کشورهای جهان و پافشاری برای وادار کردن رهبران این کشورها به اجرای خواستههای دور از منطق خود بخش مهمی از سیاست دیکتاتور مابانه ترامپ از زمان شروع فعالیتش بوده است.
اصرار برای تغییر نام خلیج مکزیک به خلیج آمریکا، تکرار پیشنهاد دور از انتظارش برای الحاق کشور کانادا به آمریکا به عنوان پنجاه و یکمین ایالت این کشور، تلاش برای تسلط کامل بر کانال پاناما و تاکید بر به دست گرفتن کنترل جزیره گرینلند از جمله مواردی بوده است که رئیس جمهور کنونی آمریکا بی هیچ دلیل و منطق خاصی بر محقق ساختن آنها پافشاری میکند.
در حوزه مسائل اقتصادی نیز ترامپ نهایت تلاش خود را برای ایجاد تغییرات ناگهانی و غیرکارشناسانه به کار گرفته است و به همین دلیل خیلی سریع صحبت از اعمال تعرفههای تجاری بسیار سنگین بر واردات کالاهای کشورهایی میکند که سالهای طولانی است که تجارت آنها با آمریکا ادامه داشته و هیچ یک در دوران هیچ رئیس جمهور دیگری چالشهای کنونی ایجاد شده در دولت ترامپ را نداشتهاند. مکزیک، کانادا، چین از جمله مهمترین این کشورها محسوب میشوند.
ترامپ حتی پا را از این هم فراتر گذاشته است و بدون هیچ برنامه ریزی کارشناسانهای، دستور لغو تمامی کمکهای خارجی آمریکا را صادر کرده است و هیچ توجهی به چالشهای ایجاد شده در این زمینه برای کشورهای دیگر ندارد.
سیاست فشار ترامپ در عرصه تعامل با سایر کشورهای دیگر تا حد زیادی نگران کننده شده است. با وجود آنکه ترامپ در باب موضوعات مختلفی مانند جنگ اوکراین و یا جنگ در غزه پیشنهاد آمدن طرفین درگیری بر سر میز مذاکره را مطرح کرده است با این حال هیچ گوش شنوایی برای شنیدن پیشنهادات کشورهای دیگر در حوزه مسائل ایجاد شده نداشته و سعی دارد هر یک از مشکلات ایجاد شده را تنها آن طور که مطابق میل خودش و نه طبق منافع آمریکاست، پیش برده و حل و فصل نماید. دیدار پرتنش اخیرش با ولودیمیر زلنسکی، رئیس جمهور اوکراین و تعیین خط و نشان برای مجبور کردن وی جهت پذیرش خواسته هایش و یا طرح ادعاهای تهدید آمیزی مانند به راه انداختن جهنم در خاورمیانه جهت حل و فصل جنگ غزه از این موارد محسوب میشوند.
در حوزه مسائل اجتماعی نیز ترامپ به هیچ عنوان قائل به جلب رضایت عموم مردم آمریکا و در نظر گرفتن منافع و مصالح رای دهندگانش هم نبوده و تنها بر این اساس پیش میرود که به اعتقاد خودش بهترین و شایستهترین انتخاب است. تلاش برای حذف گسترده کارمندان فدرال آمریکا، صدور فرمان عفو برای آشوبگران حادثه ۶ ژانویه، فشار بر مهاجران آمریکایی و تلاش برای اخراج سریع و گسترده آنها از کشور از جمله مهمترین مواردی است که نشان میدهد، رئیس جمهور آمریکا فردی نیست که بتواند حتی نیازهای داخلی جامعه آمریکا را هم برآورده سازد و رضایت مردم کشورش را جلب نماید.
موضوعی که موجب شده است حتی در نظرسنجیهای جدید انجام گرفته شده، میزان محبوبیت وی از زمان آغاز به کار دولتش به صورت قابل توجهی کاهش پیدا کند. روند فعالیت بدون پشتوانه و تصمیمات ناگهانی ترامپ طی دو ماه گذشته نشان میدهد که او نه از دوره پیشین ریاست جمهوری اش تجربه کسب کرده و نه حتی حاضر است خود را به قانون و قائده خاصی در آمریکا محدود نماید. برای ترامپ تنها یک چیز مهم است و آن این است که بتواند از آمریکا، کشوری را بسازد که در ذهن خود به آن فکر میکند. آمریکایی که نه قائل به دموکراسی و نه حتی قائل به قانون اساسی است. کشوری که انتظار میرود آنارشی وجه بارز آن طی دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ محسوب شود.