
نامه اخیر رئیس جمهور آمریکا به ایران، نمونه ای آشکار از تداوم راهبرد فرسوده «تهدید و تطمیع» است که طی چهار دهه گذشته، هسته اصلی سیاستگذاری واشنگتن در قبال ایران بوده است. این رویکرد، که بر دو پایه توهمِ برتری مطلق قدرت آمریکا و بی اعتنایی به واقعیت های ژئوپلیتیک غرب آسیا استوار است، نه تنها نتوانسته به اهداف ادعایی آمریکا دست یابد، بلکه موجب افزایش شکاف اعتماد میان دو کشور، تقویت گفتمان مقاومت در ایران، و تضعیف جایگاه بین المللی واشنگتن شده است.
تاریخچه تعاملات آمریکا با ایران گویای یک واقعیت تلخ برای واشنگتن است؛ تناقض میان «ژست های دیپلماتیک» و «اقدامات عملی». خروج یکجانبه از برجام در ۲۰۱۸ تحت بهانه های واهی، نقض صریح تعهدات بین المللی، و تشدید تحریم ها حتی در حین برگزاری مذاکرات، ماهیت غیرقابل اتکای این کشور را عریان ساخت. این رفتار دوگانه، نه تنها اعتبار دیپلماسی آمریکا را مخدوش کرد، بلکه الگویی از بی ثباتی را در نظام بین الملل نهادینه نمود که حتی متحدان سنتی واشنگتن را نیز به تردید واداشته است.
ایالات متحده با تکیه بر انگاره های شکست خوردهای مانند «کارآمدی تحریم های فلج کننده» یا «جذابیت پیشنهادهای اقتصادی»، سه خطای استراتژیک را تکرار می کند:
۱.نادیده گرفتن ظرفیت های داخلی ایران در تبدیل تهدیدها به فرصت (مانند رشد فناوری های بومی در حوزه های هسته ای و دفاعی)؛
۲. تقلیل نقش ایران در غرب آسیا، بدون درک عمق نفوذ ساختاری این کشور در معادلات امنیتی منطقه؛
۳. عدم توجه به همبستگی ملی در ایران که هنواره در پاسخ به فشارهای خارجی به طرز معجزهآسایی تقویت میشود.
در مقابل اما جمهوری اسلامی با تکیه بر سه اصل «عزت، حکمت و مصلحت»، هرگونه مشارکت در «دیپلماسی نمایشی» آمریکا را رد کرده است. تاکید رهبر معظم انقلاب بر مذاکره واقعی ــ که تنها در سایه احترام به حاکمیت ایران و حقوق مسلم آن (از جمله فناوری صلح آمیز هسته ای) محقق می شود ــ نشان دهنده پافشاری بر مواضعی است که نه بر ترس، که بر قدرت چانه زنی مبتنی بر واقعیت های داخلی و منطقه ای استوار است.
تجربه چهارونیم دهه انقلاب اسلامی، اثربخشی راهبرد «تقابل هوشمندانه» در برابر فشارهای خارجی را ثابت کرده است. این راهبرد، که ترکیبی از مقاومت فعال و انعطاف تاکتیکی است، دستاوردهای کلیدی زیر را به همراه داشته است:
۱. حفظ تمامیت ارضی در جنگ تحمیلی با حمایت مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای جهانی؛
۲. دستیابی به چرخه کامل سوخت هستهای و توسعه توانمندیهای موشکی بهمثابه ابزار بازدارندگی؛
۳. نفوذ منطقهای فزاینده از طریق تقویت محور مقاومت، که واشنگتن را در محاسبات امنیتی خود به چالش کشیده است.
البته در مقابل، تجربه کشورهایی که راه «سازش بی قید و شرط» با آمریکا را برگزیدند (مانند عادی سازی روابط با رژیم صهیونیستی)، نشان داده است که این گفتمان نه تنها امنیت آنها را تضمین نکرده، بلکه به بحران های داخلی و تزلزل در مشروعیت حکومت ها دامن زده است.
با اینهمه، شکست مکرر راهبرد تهدید و تطمیع آمریکا، پرسشهایی حیاتی را پیش روی سیاستگذاران واشنگتن قرار داده است:
_آیا زمان آن نرسیده که آمریکا به جای تکیه بر ابزارهای منسوخ (تحریم، ترور شخصیت ها مانند شهید سلیمانی، و جنگ روانی)، به بازتعریف رابطه خود با ایران بر مبنای «واقعیت های جدید نظام بین الملل» بپردازد؟
_آیا واشنگتن می تواند پذیرای نظم بین المللی چندقطبی باشد که در آن، ایران به مثابه یک قدرت منطقه ای غیر وابسته، نقش کلیدی ایفا می کند؟
از نگاهی دیگر، تداوم «عقلانیت انقلابی» ایران نشان می دهد که تنش زدایی پایدار تنها در سایه دو شرط محقق می شود:
۱. به رسمیت شناختن حق حاکمیت ایران در تعیین سرنوشت خود، بدون دخالت خارجی؛
۲. جایگزینی روابط مبتنی بر احترام متقابل به جای رابطه یک سویه ارباب- رعیتی.
آینده روابط ایران و آمریکا نه در نامه های نمادین، که در توانایی واشنگتن برای عبور از ذهنیتهای منسوخ جنگ سرد و پذیرش نقش ایران در شکل دهی به «نظم جدید جهانی» تعیین خواهد شد. تا آن زمان، بن بست کنونی نه تنها تداوم می یابد، بلکه هزینه های استراتژیک آن برای آمریکا در غرب آسیا و نظام بین الملل، فزاینده خواهد بود.