
همزمان با تحولات جدید منطقهای، چشمانداز سوریه بار دیگر صحنه نمایشی آشکار از تقابل راهبردی دیرینه میان اراده مقاومت و خوی تجاوزگری صهیونیستی شده است. حملات هوایی مکرر و گستاخانه رژیم صهیونیستی به اهدافی در عمق خاک سوریه، بهویژه در نزدیکی مراکز حساس حکومتی در دمشق، همزمان با تحرکات نظامی در جنوب این کشور و پیچیدهتر شدن منازعات داخلی با محوریت جامعه دروزی، زنگ خطری جدی را نه فقط برای دمشق، بلکه برای کل منطقه به صدا درآورده است. این وقایع، در کنار عقبنشینی تاکتیکی نیروهای آمریکایی از میدان نفتی استراتژیک العمر در دیرالزور بهسوی شمال عراق، قطعات پازلی را تشکیل میدهند که تصویر نهایی آن، بیش از هر زمان دیگری، بر ضرورت حیاتی حفظ و تقویت بازوی مقاومت بهعنوان تنها شمشیر حفاظتی در برابر تهدیدات وجودی، صحه میگذارد. این حوادث، فراتر از یک بحران منطقهای، یک فرصت بیبدیل تبلیغی و تبیینی برای محور مقاومت است تا به دولتها، ارتشها، ملتها و نخبگان سیاسی در لبنان و عراق، و حتی فراتر از آن، آینده محتوم حاصل از خلع سلاح و وادادگی در برابر دشمن را بهروشنی ترسیم کند.
اهداف رژیم صهیونیستی از تشدید حملات به سوریه در مقطع کنونی، چندلایه و راهبردی است. پس از تحولات دسامبر گذشته و تغییر ساختار قدرت در دمشق، حکومت جدید با وضعیتی جدید و بالقوه تهدیدآمیزتر در مرزهای شمالی خود مواجه شده است. تلآویو، با نگاهی فرصتطلبانه به خلاء قدرت نسبی و دوران گذار در سوریه، میکوشد تا با حملات پیشدستانه، از شکلگیری هرگونه ساختار نظامی قدرتمند در نزدیکی جولان اشغالی جلوگیری کند. هدف قرار دادن زیرساختهای نظامی، سامانههای پدافند هوایی و حتی مناطق نزدیک به کاخ ریاستجمهوری، پیامی آشکار به دولت جدید سوریه و حامیان منطقهای آن، از جمله کشورمان ترکیه، است مبنی بر اینکه اسرائیل خطوط قرمز خود را با جدیت دنبال خواهد کرد و هرگونه تلاشی برای تقویت بنیه دفاعی سوریه را برنمیتابد. این حملات، تلاشی مذبوحانه برای تحمیل واقعیتی جدید بر سوریه، تعمیق بیثباتی و جلوگیری از تثبیت وضعیتی است که منافع امنیتی اسرائیل را به چالش بکشد. در این میان، ادعای دفاع از اقلیت دروزی، پوششی ریاکارانه برای مداخلات نامشروع و اهداف توسعهطلبانه این رژیم است؛ اقدامی که با هدف دامن زدن به اختلافات فرقهای و تضعیف حاکمیت ملی و تمامیت ارضی سوریه صورت میگیرد، سیاستی که همواره در دستور کار صهیونیسم برای تجزیه و تضعیف کشورهای منطقه بوده است. جالب آنکه برخی رهبران دروزی ضمن رد این قیمومیت ناخواسته، بر وفاداری خود به سوریه یکپارچه تأکید کردهاند و حتی برخی حملات اسرائیل منجر به کشته شدن شهروندان دروزی شده است که خود گواهی بر دروغین بودن ادعاهای بشردوستانه تلآویو است.
همزمان، عقبنشینی قابل توجه نیروهای اشغالگر آمریکایی از میدان نفتی کلیدی العمر در دیرالزور و حرکت آنها بهسمت شمال عراق، اگرچه در ظاهر ممکن است نشانی از کاهش حضور نظامی مستقیم واشنگتن در سوریه تلقی شود، اما در بطن خود حامل پیامدهای راهبردی مهمی است. این اقدام میتواند بخشی از یک بازآرایش بزرگتر نیروهای آمریکایی در منطقه باشد، یا تلاشی برای کاهش هزینهها و تمرکز بر مناطقی با اولویت بالاتر. با این حال، نتیجه بلافصل آن، ایجاد یک خلاء قدرت بالقوه در منطقهای حساس و سرشار از منابع انرژی است. این خلاء، همانند وضعیت پس از تغییرات در دمشق، میتواند بستری برای تشدید رقابتها میان بازیگران مختلف منطقهای و فرامنطقهای، افزایش فعالیت گروههای تروریستی و افراطی، و مهمتر از همه، فراهم آوردن فرصتی دیگر برای رژیم صهیونیستی جهت پیشبرد اهداف خود باشد. این تحرکات آمریکا، بار دیگر بر بیثباتی ذاتی سیاستهای این کشور و غیرقابل اتکا بودن حضور آن بهعنوان ضامن امنیت و ثبات تأکید میکند. در واقع، حضور آمریکا در منطقه همواره عامل بیثباتی، غارت منابع و تحمیل خواستههای نامشروع بوده و خروج آنها نیز، اگر با جایگزینی مناسب توسط نیروهای ملی و مقاومت همراه نباشد، میتواند به آشوب و هرجومرج بیشتر دامن بزند. این وضعیت، اهمیت حیاتی حضور و نقشآفرینی فعال محور مقاومت برای پر کردن خلاءهای امنیتی و جلوگیری از سوءاستفاده دشمنان سوریه و منطقه را دوچندان میسازد.
در این میان، تهدید ادعایی رئیسجمهور سوریه مبنی بر عدم سرکوب نیروهای مسلح دروزی جداییطلب، در صورت صحت، میتواند نشاندهنده پیچیدگیهای داخلی و فشار مضاعفی باشد که دولت احمد الشرع در شرایط کنونی با آن روبروست. این وضعیت، اگرچه نگرانکننده است، اما خود مؤید این واقعیت است که ضعف دولت مرکزی و وجود شکافهای قابل توجه داخلی در سوریه پسا اسد، چگونه میتواند به بستری برای سوءاستفاده نیروهای خارجی و تشدید بحران تبدیل شود. رژیم صهیونیستی با زیرکی از این اختلافات بهرهبرداری میکند و با ارائه تصویری مدافعگونه از خود، سعی در تعمیق این شکافها و توجیه مداخلات خود دارد. این دقیقاً همان سناریویی است که دشمنان همواره برای کشورهای منطقه طراحی کردهاند، یعنی تضعیف دولت مرکزی، ایجاد و تشدید اختلافات قومی و مذهبی، و سپس مداخله به بهانههای مختلف برای تجزیه و تسلط بر منابع! تجربه تلخ سوریه، از جنگ داخلی ویرانگر گرفته تا مداخلات خارجی و فروپاشی حکومت بعث و اکنون نیز تنشهای فرقهای، باید آیینه عبرتی برای سایر کشورهای منطقه باشد.
این مجموعه تحولات در سوریه، بهمثابه یک آزمایشگاه زنده، نتیجه محتوم نبودِ یک سپر دفاعی مستحکم و فقدان اراده مقاومت را به نمایش میگذارد. برای دولت، ارتش، مردم و احزاب سیاسی در لبنان و عراق، این وقایع باید درسی بزرگ و هشداری جدی باشد. در لبنان، صداهایی که خواهان خلع سلاح مقاومت اسلامی با محوریت حزبالله هستند، باید به دقت به سرنوشت سوریه بنگرند و ببینند که در غیاب یک نیروی بازدارنده قدرتمند، چگونه دشمن صهیونیستی جسورتر شده و به خود اجازه میدهد تا حریم هوایی و زمینی کشوری دیگر را به کرات نقض کرده و در امور داخلی آن مداخله کند. شمشیر مقاومت در لبنان، نه تنها ضامن امنیت مرزهای جنوبی در برابر تجاوزات اسرائیل بوده، بلکه عامل مهمی در حفظ ثبات داخلی و جلوگیری از تکرار سناریوهای ویرانگری است که در سوریه شاهد آن بودهایم. خلع سلاح مقاومت، به معنای باز گذاشتن دست دشمن برای تکرار تجاوزات گذشته و قرار دادن لبنان در معرض طمعورزیهای بیپایان صهیونیستها خواهد بود.
به همین ترتیب، در عراق، نیروهای حشدالشعبی که برخاسته از متن مردم و فتوای مرجعیت برای مبارزه با تروریسم تکفیری داعش بودند، امروز بهعنوان بخشی جداییناپذیر از ساختار امنیتی و دفاعی این کشور، نقشی حیاتی در حفظ تمامیت ارضی و مقابله با تهدیدات خارجی و بقایای تروریسم ایفا میکنند. تلاشها برای تضعیف یا انحلال این نیروی مردمی، در نهایت به نفع دشمنانی تمام خواهد شد که چشم طمع به منابع عراق داشته و از هر فرصتی برای ایجاد تفرقه و بیثباتی در این کشور استفاده میکنند. عقبنشینی نیروهای آمریکایی از برخی مناطق و احتمال ایجاد خلاء امنیتی، اهمیت وجود نیروهای بومی و متعهد مانند حشدالشعبی را بیش از پیش آشکار میسازد. تجربه سوریه نشان میدهد که اتکا به قدرتهای خارجی برای تأمین امنیت، سرابی بیش نیست و تنها راه حفظ استقلال و امنیت پایدار، تقویت نیروهای ملی و مقاومت داخلی است.
پیام راهبردی این تحولات برای کل منطقه و بهویژه برای محور مقاومت، روشن و انکارناپذیر است: مشکل اصلی و ریشهای در منطقه، وجود غده سرطانی صهیونیسم و سیاستهای توسعهطلبانه و تجاوزکارانه آن با حمایت قدرتهای استکباری، بهویژه آمریکاست. راهکار نهایی و قطعی برای مقابله با این تهدید وجودی، نه سازش و تسلیم، نه دل بستن به وعدههای پوچ قدرتهای خارجی یا سازمانهای بینالمللی که در بهترین حالت، نظارهگر یا محکومکننده لفظی هستند، بلکه تمسک قاطع به گزینه مقاومت است. مقاومت، نه فقط بهعنوان یک تاکتیک نظامی، بلکه بهعنوان یک راهبرد جامع فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و امنیتی، تنها راه حفظ کرامت، استقلال و تمامیت ارضی ملتهای منطقه است. وقایع سوریه، علیرغم تلخیها و پیچیدگیهایش، فرصتی مغتنم برای تبیین این حقیقت بنیادین است. باید این پیام بهروشنی به گوش همه ملتها و دولتهای منطقه، بهخصوص در لبنان و عراق برسد که آیندهای امن و باثبات، تنها در سایه وحدت داخلی، هوشیاری در برابر توطئههای دشمنان و در دست داشتن شمشیر برنده مقاومت قابل دستیابی است. هرگونه تردید در این مسیر، یا تسلیم شدن در برابر فشارهای خارجی برای کنار گذاشتن این شمشیر حفاظتی، به معنای استقبال داوطلبانه از سرنوشتی مشابه آن چیزی است که امروز در بخشهایی از سوریه شاهد آن هستیم: بیثباتی، ناامنی، تجاوز خارجی و خطر تجزیه. مقاومت، هزینه دارد، اما هزینه سازش و تسلیم، به مراتب سنگینتر و ویرانگرتر است؛ هزینهای که با از دست دادن استقلال، عزت و حتی موجودیت ملی پرداخت خواهد شد. تاریخ و تحولات اخیر، گواه صادقی بر این مدعاست.