
در روزهای گذشته گفتگویی از ویتکاف نماینده ویژه رئیس جمهور آمریکا در امور خاورمیانه که مربوط به حدود دو ماه پیش است منتشر شده است که او در اظهارات مهمی اظهار داشته است «کشورهای خلیج به شدت کمارزش هستند. اروپا ناکارآمد است. یک خلیج متحد میتواند از اروپا پیشی بگیرد. خاورمیانه میتواند از نظر اقتصادی از اتحادیه اروپا پیشی بگیرد. اگر ترامپ ایران و کشورهای عربی را گردهم آورد، خاورمیانه میتواند از نظر اقتصادی از اتحادیه اروپا پیشی بگیرد».
ویتکاف نزدیکترین چهره به ترامپ رئیس جمهور آمریکاست. رفاقت دیرینه و «اعتماد کامل» ترامپ به ویتکاف که او را به مرد درجه یک کاخ سفید تبدیل کرده است، اختیارات ویژهای به او در سیاست خارجی ایالات متحده داده است. او از معدود افرادی است که دیدگاههای او «همسویی کامل» با سیاستها و نظرات ترامپ دارد؛ بنابراین اظهارات اخیر او که در بالا به آن اشاره شد، به نوعی رونمایی از «طرح جدید» دولت ترامپ برای منطقه غرب آسیا به ویژه حاشیه خلیج فارس است.
اینکه این اظهارات و در واقع طرح که پیش از این بیان شده بود، بلافاصله بعد از پایان سفر ترامپ به سه کشور عربستان، قطر و امارات منتشر میشود در حقیقت به خاطر «مطمئن» شدن از شرایط و بسترهای لازم برای اجرای طرح مذکور بوده است که «دست پر» ترامپ در سفر خود به سه کشور عربی تا حد زیادی آمریکاییها را به این جمعبندی رساند که فضا در منطقه و حاشیه خلیج فارس برای طرح چنین ایدهای فراهم است.
ریشه طرح چنین ایده و سیاستی را در دو «مسأله مهم» باید جستوجو کرد؛ نخست تنشهایی که در مناسبات واشنگتن – بروکسل وجود دارد و در دوره ترامپ تشدید شده است. دوم فضای مناسب در کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس که از هرگونه همکاری و مشارکت با آمریکا رد هر زمینهای بهشدت استقبال میکنند.
در مورد مسأله نخست باید توضیح داد، بر اثر سیاستهای ضدفراآتلانتیکی ترامپ که از دوره نخست ریاست جمهوری وی شروع شد، در سالهای اخیر شکاف عمیقی در اعتماد فراآتلانتیک ایجاد کرده است که حتی دولت بایدن هم نتوانست این شکاف را پر کند؛ شکافی که برای قدرت جهانی واشنگتن و برای قبولاندن آن بهعنوان یک قدرت برتر و هژمون جهانی، «بسیار بد» است.
مسألهای که اروپاییها اکنون با آن مواجهاند این است که دولت آمریکا به خصوص ترامپ در سالهای اخیر یک «مشکل اساسی» در اعتماد آنها ایجاد کرده است و فضای مناسبات دو طرف را به سمت «چالش» سوق داده است اگرچه بسیاری از کشورهای اروپایی دوست ندارند ابعاد این چالش آشکار شده و یا گفته شود. این مشکل یک هشدار و تجربه ارزشمند برای اروپاست که به دنبال «استقلال راهبردی» از آمریکا باشد.
البته ایده استقلال راهبردی اروپا از آمریکا موضوع جدیدی نیست و در سالهای اخیر به عنوان یک ضرورت مهم در پایتختهای اروپایی مطرح بوده است. استقلال راهبردی برای نخستین بار توسط فرانسه در سال ۲۰۱۳ در اسناد اتحادیه اروپا گنجانده شد و سه سال بعد یعنی در ژوئن ۲۰۱۶ ذیل راهبرد جهانی این اتحادیه قرار گرفت. مکرون، در سخنرانی خود در سپتامبر ۲۰۱۷ در دانشگاه سوربن، با اشاره به «قابلیتهای عملیاتی استقلال راهبردی اروپا» نظر خود را به تفصیل در مورد این مفهوم ارائه کرد و آن را بهعنوان یک گفتمان جدی در عرصه مسائل دفاعی و امنیتی اتحادیه اروپا تثبیت کرد.
مکرون در اوایل سال ۲۰۲۳ در گفتوگو با روزنامه فرانسوی «لزکو» و نشریه آمریکایی «پولیتیکو» گفته بود «اروپا باید در برابر فشارها برای تبدیل شدن به دنبالهروی آمریکا، مقاومت کند.» استقلال راهبردی به دنبال ارتقاء جایگاه اتحادیه اروپا و توانمندسازی آن بهعنوان یک اتحادیه مستقل در عرصه رقابتهای ژئوپولیتیکی فزاینده در جهان با تأثیرپذیری کمتر و حداقلی از آمریکا است.
امروز بخش مهمی از کشورهای اروپایی، بهدنبال استقلال سیاسی، اقتصادی و امنیتی از آمریکا هستند. استقلال راهبردی فارغ از اینکه چگونه و چه زمانی تحقق مییابد و آیا به شکلی که فرانسه روی آن مانور میدهد قابل تحقق است یا نه، یک موضوع جدی میباشد که در صدد است تا اتحادیه اروپا را از روند دنبالهروی و تبعیت از سیاستهای راهبردی آمریکا، خارج کند.
بورل مسئول پیشین سیاست خارجی اتحادیه اروپا اخیراً در یادداشتی که در در نشریه «پراجکت سیندیکت» منتشر شد، با تأکید بر ضرورت استقلال اروپا از آمریکا نوشته است «ترامپ تنها بهدنبال کنار گذاشتن اوکراین و واگذاری آن به روسیه نیست، بلکه آشکارا در پی تخریب الگوی اجتماعی، زیستمحیطی، اقتصادی و دموکراتیک اروپاست. هدف او، بنا نهادن یک نظم جهانی اقتدارگرا و غیرلیبرال است. او میخواهد ساختار دموکراتیک کشور خود را از میان بردارد، با رژیمهای غیردموکراتیک بزرگ در جهان ائتلافهای صرفاً معاملهمحور برقرار کند و با تحکیم سلطه آمریکا بر کانادا، گرینلند و کانال پاناما، یک دژ مستحکم در آمریکای شمالی بنا نهد. سوم، ما باید با دیگر کشورهای همفکر که قربانی سیاستهای ترامپ شدهاند، ارتباطات جدیدی ایجاد کنیم؛ از جمله ژاپن، کره جنوبی، کانادا و استرالیا. ما باید یک گروه ۶ (G۶) ایجاد کنیم، نسخهای از گروه ۷ بدون آمریکا، و معماری دفاعی کاملاً اروپایی را شکل دهیم که کشورهایی مانند بریتانیا و نروژ را نیز دربر بگیرد. ما باید بهسمت تعامل سازنده با جنوب جهانی (Global South) حرکت کنیم. اما این هدف، نیازمند تغییرات اساسی در رفتارهای ماست. باید از سیاستهای مهاجرتی «دژ اروپا» فاصله بگیریم و به تسامح با دولت راستگرای افراطی بنیامین نتانیاهو در اسرائیل پایان دهیم. اروپا با سکوت در برابر فجایع غزه، بخش بزرگی از مشروعیت اخلاقی خود را از دست داده است».
طرح چنین دیدگاهی از سوی بورل به تنهایی کافی است تا به عمق هر آنچه که در مناسبات فرآتلانتیکی وجود دارد پی برد. در چنین شرایطی و با توجه به فهم و درکی که اروپا از ماهیت و بایدها و نبایدهای روابط خود با آمریکا به آن رسیده است و در واقع به نوعی خدشه در اعتماد اروپا به آمریکا ایجاد شده است، بنابراین طبیعی است که ترامپ بهدنبال جایگزینی اروپا با منطقه دیگری باشد. چه جایی بهتر از کشورهای ثروتمند و نفتخیز حاشیه خلیج فارس که ترامپ فقط در یک سفر سه روزه به سه کشور توانست ۳ تریلیون دلار سرمایه جذب کند!