اروپا با فعالسازی مکانیسم ماشه، در پی اجرای یک فشار چندلایه بر ایران بود. فشاری که هم بعد اقتصادی دارد، هم ابزار سیاسی و روانی را به خدمت میگیرد. برآورد راهبردی آنها این بود که افزایش تنش، هم شرایط اجتماعی و اقتصادی ایران را متزلزل میکند و هم مشروعیت و انسجام داخلی را تحت فشار قرار داده، در نهایت تهران را در مذاکرات آتی به عقبنشینی و پذیرش چارچوب مطلوب غرب وادار میسازد. این تصور بر تجربه تاریخی غرب در کشورهای هدف فشار حداکثری بنا شده، جایی که فروپاشی نسبی نظم داخلی زمینهساز تحمیل توافقات شده است.
اما ایران در سالهای اخیر ساختار بازی را تغییر داده است. قطع یا کاهش همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی، به معنای بستن یکی از مسیرهای اصلی نفوذ و نظارت راهبردی غرب بر برنامه هستهای است. این اقدام نه صرفاً یک حرکت فنی، بلکه یک پیام ژئوپلیتیکی صریح است: (عبور از سازوکارهای وابسته به غرب و آمادگی برای تحمل هزینههای رویارویی). در واقع، ایران از سطح همکاریهای سنتی فاصله گرفته و حوزه مناقشه را از زمین فنی _حقوقی، که اروپا دست بالا را داشت، به زمین سیاسی _ امنیتی کشانده که کنترل آن بیشتر در اختیار تهران است.
نتیجه این تغییر، معکوس شدن بخشی از اهداف اروپا است. بجای تضعیف توان و اراده ایران، این روند باعث انسجام بیشتر جریانهای منتقد غرب و تقویت گرایش به مقاومت فعال شده است. چنین شرایطی، هزینههای پیگیری سیاست فشار خالص را برای غرب افزایش میدهد و خطر بستهشدن مسیر دیپلماسی مطلوبشان را بالا میبرد. اکنون اروپا با معادلهای مواجه است که هر گام تنشزا میتواند شکاف را عمیقتر کند و جایگاه نیروهای طرفدار تقابل را مستحکمتر سازد، مگر آنکه تاکتیک خود را به ترکیبی از فشار محدود و مشوقهای واقعی تغییر دهدکه اینهم با نظر برادر بزرگ اروپا همخوانی ندارد.