جنون مرگبار صهیونیستها در قتلعام و نسلکشی مردم غزه، ترور رهبران بزرگی همچون اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله و اقداماتی همچون حمله به کنسولگری ایران در دمشق و ترور فرماندهان بزرگ ایرانی، چون سید رضی موسوی، سردار زاهدی و سردار نیلفروشان همچنین تهدید علنی حمله به ایران پس از عملیات وعده صادق ۲، وضعیت را به سمت و سوی سوق داده است که این پرسش به طور جدی مطرح شده است که «آیا ایران دکترین هستهای خود را برای ساخت سلاح هستهای تغییر خواهد داد؟» آنهم در شرایطی که تا پیش از این دستکم در میان افکار عمومی و رسانههای داخلی یک تابو تلقی میشد.
لازم به یادآوری است که پیش از این در اواخر اردیبهشت سال جاری، سید کمال خرازی، رئیس شورای راهبردی روابط خارجی گفته بود: در صورتی که رژیم صهیونیستی جسارت کند و به تأسیسات هستهای ایران لطمه بزند، سطح بازدارندگی ما متفاوت خواهد شد. ما تصمیمی برای تولید بمب هستهای نداریم، اما اگر موجودیت ایران تهدید شود، ناچاریم دکترین هستهای خود را تغییر دهیم.
سئوال، دکترین هستهای در چه صورتی قابل تغییر است؟ پاسخ به این پرسش را باید در یک فضای کاملاً واقعبینانه و منطقی و به دور از هیجانات ناشی از افکار عمومی و ... باید داد.
اولاً، ارزیابی یا درک یک کشور از «تهدید» و این تصور که برای مقابله با آن تهدید تنها راه چاره دستیابی به سلاح هستهای است، مهمترین فاکتور در «دکترین هستهای» است. در اینجا منظور از تهدید باید تهدید عینی و ماهیتی باشد، نه تهدید مترتب بر سیاستهای دورهای و تغییریافتنی. به دیگر سخن، تهدید باید برآمده از فاکتورهای ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک و دائمی باشد و نمیتواند بر «اگرها» و احتمالها استوار باشد و بالقوه یا بالفعلبودن تهدیدات نیز در اینجا موضوعیت ندارد.
این تهدیدات صرفنظر از اینکه چه حزبی یا چه نظام سیاسی خاصی در یک کشور در قدرت است، مطرح است و در صورت دوام منشأ خارجی آن همیشگی است چراکه تهدیدات امنیتی ناشی از اتخاذ سیاستهای خاص میتوانند در صورت تغییر آن سیاستها منتفی شوند. بهعنوان مثال تهدیدی که پاکستان همیشه متوجه خود میدانسته و به دلیل آن مصمم به ساخت بمب اتمی شد، همیشگی و فوق احزاب و تصمیمات سیاستی و حتی نظامهای سیاسی بوده است. البته برخی فاکتورهای ذهنی نیز مانند میل به قدرتمندبودن، پرستیژ، میراث سیاسی و معادلات سیاست داخلی نیز در موارد معدودی در میل به هستهایشدن مؤثر بوده، اما به دلیل هزینه فوقالعاده سنگین ساخت بمب هیچگاه به طور جدی مبنای کار نبودهاند.
ثانیاً، باورپذیربودن ارزیابی تهدیدات برای جامعه بینالمللی و جامعه ملی هم برای تغییر دکترین هستهای حائز کمال اهمیت است. اگر جامعه ملی و بینالمللی به طور تلویحی وجود تهدید اعلامی را پذیرفته باشد، ممکن است مقاومت کمتری در برابر دستیابی یک کشور به سلاح هستهای نشان دهد. همسویی مردم و جامعه خودی با ارزیابی تهدید اهمیت بیشتری دارد. مثال کلاسیک در این زمینه مسیری است که پاکستان برای دستیابی به سلاح هستهای پیمود. طی آن مسیر هم جامعه بینالمللی تلویحاً نگرانی پاکستان را درک میکرد و هم اجماع کامل در بین مردم و همه طیفهای سیاسی پاکستان مبنی بر لزوم هستهایشدن کشورشان، بعد از هستهایشدن هند وجود داشت. بههمیندلیل درباره جمله معروف ذوالفقار علی بوتو مبنی بر اینکه «علف میخوریم و بمب میسازیم»، اجماع ملی وجود داشت و مردم آماده پرداخت هر هزینهای در این زمینه بودند. بههمیندلیل در آن کشور از عبدالقدیر خان، طراح بمب اتمی پاکستان، بهعنوان قهرمان ملی یاد میشود.
ثالثاً، از آنجا که بمب اتمی برای بهکارگیری ساخته نمیشود، بازدارندگی دارای اهمیت محوری در «دکترین هستهای» است و باید مطابق اصول و بهقاعده باشد. قطعاً چند بمب برای این منظور کافی نیست چراکه توان هستهای باید در حدی معتبر و قابل دوام باشد که با حمله اول دشمن به طور کامل نابود نشود و بمب کافی برای واردکردن ضربه دوم در اختیار بماند. بهایندلیل پلتفرمها و شیوههای متنوع پرتاب (هواپایه، موشک بالستیک و بهویژه زیردریایی) برای بازدارندگی اجتنابناپذیر است چراکه هدف دشمن در وهله اول نابودی تسلیحات اتمی در مبدأ یا در مسیر است بنابراین حفظ توانایی ضربه دوم تنها با تکیه بر تعداد زیاد بمبها و تنوع در ابزار پرتاب ممکن است. برخورداری از سلاحها و تجهیزات برای رهگیری پرتابهها و خنثیسازی آنها و نیز داشتن توان اصولی، علمی، حرفهای و بدنه کارشناسی حرفهای برای نگهداری درست تسلیحات هستهای حیاتی است چراکه در غیراینصورت حوادث، خرابکاری و دزدی میتواند برای سرزمین خودی فاجعهبار باشد.