
ریاستجمهوری دونالد ترامپ با ویژگی بارز بیثباتی و پیشبینیناپذیری همراه بوده است که این امر هم متحدان دیرینه و هم رقبای ایالات متحده را در بهت و حیرت فرو برده است. رویکرد او به سیاست خارجی، بهویژه در قبال جمهوری اسلامی ایران، میان تهدیدهای نظامی و پیشنهادهای غیرمنتظره برای گفتوگو در نوسان بوده است. این ناسازگاری نهتنها روابط با متحدان سنتی مانند اتحادیه اروپا، کانادا و مکزیک را به مخاطره انداخته، بلکه تلاشها برای مدیریت برنامه هستهای ایران را نیز با پیچیدگیهای بیشتری مواجه کرده است. در این یادداشت، سه دروغ برجستهای که ترامپ در جریان مذاکرات اخیر میان ایالات متحده و ایران مطرح کرده است را مورد بررسی قرار میدهیم. هدف از این تحلیل، روشن ساختن پیچیدگیهای دیپلماسی بینالمللی و چالشهایی است که غیرقابل پیشبینی بودن آمریکای ترامپ به همراه دارد.
دروغ اول: تهدید نظامی بهعنوان راهحل کارآمد
نخستین دروغ جالب توجه ترامپ به کارآمدی تهدیدهای نظامی و توان نظامی و تسلیحاتی آمریکاییها در مهار و یا نابود کردن برنامههای هستهای ایران مربوط میشود. در روزهای ابتدایی دور دوم ریاستجمهوری خود، او ادعا کرد که یک حمله نظامی هدفمند به تأسیسات هستهای ایران میتواند این کشور را به تسلیم وادار کند. این ادعا بر این فرض استوار بود که ایران در برابر تهدید نیروی نظامی عظیم آمریکا، چارهای جز عقبنشینی نخواهد داشت. با این حال، پیشفرض مقاومت استراتژیک ایران و احتمال تشدید تنشها به یک درگیری گستردهتر را نادیده گرفته بود. شواهد بعدی، از جمله ارسال نامهای از سوی دولت آمریکا به تهران و پذیرش شروط ایران برای آغاز مذاکرات، نشاندهنده انحراف آشکار از موضع اولیه ترامپ بود. این عقب نشینی از موضع گیری اولیه ترامپ همچنین به دلیل اتخاذ مواضع قاطع و شدید اللحن از سوی فرماندهان نظامی و مقام معظم رهبری بوده است. همچنین نمایش توانمندیهای نظامی ایران با رونمایی از شهرهای جدید موشکی و جدیدترین سامانههای دفاعی و آفندی جمهوری اسلامی ایران عملاً باعث شد تا محاسبات آمریکاییها تغییر کرده و به دنبال راه حلهای کم هزینهتر و کاراتر باشند.
این تغییر مسیر، محدودیتهای استفاده صرف از تهدیدهای نظامی برای دستیابی به اهداف دیپلماتیک را آشکار میکند، بهویژه در مواجهه با کشوری مانند ایران که از هوشمندی استراتژیک بالایی برخوردار است. ایرانی که توانسته است تا در میان منطقه بسیار نا امن غرب آسیا، قریب به چهار دهه امنیت مثال زدنی را برای خود به ارمغان بیاورد. شکست این رویکرد در ایجاد بازدارندگی، بر ضرورت اتخاذ راهبردی متعادلتر در روابط بینالملل تأکید دارد؛ راهبردی که تهدید نظامی را با دیپلماسی هوشمندانه ترکیب کند. تاریخ معاصر نمونههای متعددی از ناکامی تهدیدهای نظامی در تحقق اهداف سیاسی ارائه میدهد. برای مثال، تهاجم ایالات متحده به عراق و افغانستان نشان داد که هرچند نیروی نظامی میتواند دستاوردهای تاکتیکی کوتاهمدت به همراه داشته باشد، اما در دستیابی به اهداف استراتژیک بلندمدت، بهویژه در برابر مقاومت سازمانیافته و پویاییهای پیچیده ژئوپلیتیکی، اغلب ناکارآمد است. در مورد ایران، تهدیدهای نظامی ترامپ نهتنها نتیجه مطلوب را به دنبال نداشت، بلکه او را وادار به عقبنشینی و پیگیری مسیر دیپلماتیک کرد. این امر نشان میدهد که ادعای اولیه او مبنی بر کفایت اقدام نظامی، بیش از یک گزافهگویی بزرگ نبوده است؛ بنابراین تهدیدهای نظامی تنها زمانی مؤثرند که طرف مقابل به توانایی و عزم راسخ تهدیدکننده اطمینان داشته باشد. در اینجا، به نظر میرسد که ایران تهدیدهای ترامپ را به دلیل محدودیتهای عملیاتی آمریکا و احتمال تلافیجویی منطقهای، چندان جدی تلقی نکرده است. این ناکامی، دروغ بودن ادعای اولیه او را برملا میسازد و بر اهمیت درک دقیقتر از فرهنگ استراتژیک و محاسبات تصمیمگیری طرف مقابل تأکید دارد.
دروغ دوم: تحریف نیاز به مذاکره
پس از بررسی ناکارآمدی تهدیدهای نظامی، به دومین دروغ ترامپ یعنی تحریف پویاییهای مذاکراتی میپردازیم. او بارها ادعا کرده است که ایران به شدت نیازمند مذاکره و توافق است و حتی با زبانی غیررسمی و گاه توهینآمیز مدعی شده که کشورهای مختلف دنیا برای دستیابی به توافق و مذاکره با آمریکا حاضر به هر کار و عمل شنیعی هستند. اما شواهد موجود روایتی کاملاً متفاوت ارائه میدهد. این ایالات متحده به رهبری ترامپ بود که با ارسال نامه به تهران، تلاش کرد تا آغاز مذاکرات را رقم بزند. این اقدام با ادعاهای عمومی ترامپ در تضاد آشکار قرار دارد و نشان میدهد که برخلاف گفتههای مدام او، این آمریکا بود که به دنبال گفتوگو و توافق بود؛ لذا طبیعتاً طرفی که پیشنهاد مذاکره را مطرح میکند یا اشتیاق بیشتری برای گفتوگو نشان میدهد، اغلب در موضع ضعفتری قرار دارد. در این مورد، اقدام فعالانه ترامپ حاکی از آن است که ایالات متحده، و نه ایران، انگیزه بیشتری برای رسیدن به توافق داشته است. این انگیزه میتواند ناشی از فشارهای داخلی و بینالمللی باشد که دولت ترامپ را وادار به جستجوی یک دستاورد سیاست خارجی کرده است. تحلیلگران معتقدند که او در پی موفقیت نسبی در روابط با ایران بوده تا بتواند موقعیت متزلزل دولت خود را تقویت کند. شکست در پرونده اوکراین و شکست در پرونده جنگ غزه به همراه عدم دستیابی به موفقیت در موضوع جنگ تعرفههای تجاری و اقتصادی باعث شده است تا ترامپ این بار شانس خود را در پرونده هستهای ایران بیازماید تا شاید بتواند به موفقیتی دست پیدا کند.
تحریف این پویایی توسط ترامپ، پیامدهای جدی به دنبال داشته است. نخست، این امر اعتبار دولت او را تضعیف کرده، زیرا تناقض میان گفتهها و اقداماتش آشکار شده است. دوم، این تحریف ممکن است ایران را در مذاکرات آینده جسورتر کند، زیرا ادراک نیاز آمریکا به توافق میتواند موضع ایران را تقویت کرده و آن را به اتخاذ رویکردی سختگیرانهتر سوق دهد. چرا که به نظر میرسد که طرفی که مذاکرات را آغاز میکند، اغلب به دلیل فوریت یا ضعف نسبی این کار را انجام میدهد. در این چارچوب، اقدامات ترامپ و دستگاه دیپلماسی او میتواند بهعنوان نشانهای از اشتیاق آمریکا تفسیر شود که به طور بالقوه قدرت چانهزنی ایران را افزایش داده است. این تناقض، دروغ دوم او را آشکار میسازد و بر خطرات اظهارات نادرست در دیپلماسی تأکید میکند.
دروغ سوم: ناسازگاری در نحوه مذاکرات
با روشن شدن پویاییهای مذاکراتی، اکنون به سومین دروغ بزرگ ترامپ یعنی ناسازگاری در اظهاراتش درباره نحوه انجام مذاکرات میپردازیم. او ابتدا ادعا کرد که مذاکرات به صورت مستقیم و رو در رو میان مقامات آمریکایی و ایرانی برگزار خواهد شد. سپس اظهار داشت که این گفتوگوها تحت پوشش کامل رسانهها انجام میشود، و در نهایت، زمانی که روند مذاکرات با ادعاهایش همخوانی نداشت، مقامات ایرانی را به دروغگویی متهم کرد. اما واقعیت این بود که مذاکرات به صورت غیرمستقیم، با میانجیگری عمان، و به شکلی محرمانه و خارج از دید رسانهها انجام شد، که کاملاً با مواضع اعلامشده مقامات ایرانی همراستا بود.
این ناسازگاری، اهمیت قالب مذاکرات در دیپلماسی بینالمللی را برجسته میکند. انتخاب میان مذاکرات مستقیم یا غیرمستقیم میتواند نشاندهنده سطح اعتماد میان طرفین، پیچیدگی مسائل مورد بحث، و تأثیر عوامل خارجی باشد. مذاکرات مستقیم معمولاً نیازمند سطحی از اعتماد یا تمایل به تعامل آشکار است، در حالی که مذاکرات غیرمستقیم، مانند آنچه در اینجا رخ داد، احتیاط و نیاز به میانجی را نشان میدهد. اظهارات متناقض ترامپ نهتنها ناظران را سردرگم کرد، بلکه پرسشهایی جدی درباره انسجام استراتژیک دولت او مطرح ساخت.
نقش عمان بهعنوان میانجی نیز قابل توجه است. عمان پیشتر در تسهیل گفتوگوهای میان آمریکا و ایران، از جمله در مسیر توافق هستهای ۲۰۱۵ (برجام)، نقش کلیدی ایفا کرده بود. انتخاب این کشور بهعنوان واسطه، نشاندهنده نیاز به یک طرف بیطرف برای کاهش تنشها و ایجاد فضایی امن برای مذاکره بود. پذیرش این قالب غیرمستقیم توسط ترامپ، پس از ادعاهای اولیه او مبنی بر مذاکرات مستقیم، ممکن است نتیجه ملاحظات عملگرایانه یا فشارهای خارجی بوده باشد. با این حال، این تغییر موضع، فقدان یک استراتژی منسجم را آشکار کرد و نشان داد که ادعاهای او در این زمینه نیز چیزی جز دروغ نبوده است؛ بنابراین ناگفته پیداست که طراحی فرآیند گفتوگو و مذاکرات، خود به تنهایی تأثیر زیادی بر روی نتیجه مذاکرات دارد. مذاکرات غیرمستقیم میتواند فضایی برای تبادل نظر اولیه فراهم کنند، بدون آنکه طرفین مجبور به تعهد فوری شوند. در مقابل، ناسازگاری در مواضع ترامپ ممکن است موقعیت مذاکراتی آمریکا را تضعیف کرده باشد، زیرا این امر نشانهای از ضعف در برنامهریزی و انعطافپذیری بیش از حد در برابر فشارها بود. این تناقض، سومین دروغ او را برملا میسازد و بر اهمیت ثبات در دیپلماسی تأکید دارد.
پیامدها و درسهایی برای آینده
تحلیل این سه دروغ (درباره تهدیدهای نظامی، نیاز به مذاکره، و نحوه گفتگوها) نتیجهگیریهای مهمی درباره وضعیت سیاست خارجی آمریکا و پیامدهای آن برای روابط بینالملل ارائه میدهد. رویکرد نامنظم و بیثبات ترامپ به دیپلماسی، به طور ناخواسته، اهمیت چندجانبهگرایی و نهادهای بینالمللی را برجسته کرده است. بهرغم تلاش او برای تحمیل یکجانبه شرایط، واقعیت وابستگی متقابل جهانی نشان میدهد که همکاری و گفتوگو اجتنابناپذیر است.
مورد مذاکرات با ایران، هشداری برای دولتهای آینده است. این تجربه بر نیاز به شفافیت استراتژیک، درک ظرافتهای چانهزنی بینالمللی و حفظ اعتبار در تعاملات دیپلماتیک تأکید دارد. دروغهای ترامپ نهتنها تلاشها برای مدیریت برنامه هستهای ایران را پیچیده کرد، بلکه اعتماد به ایالات متحده بهعنوان یک شریک قابل اتکا را نیز کاهش داد. در جهانی که اعتماد و ثبات برای دیپلماسی موفق ضروری است، رویکرد دولت او بیثباتی غیرضروری را به یک فضای ژئوپلیتیکی پرتنش تزریق کرده است.
این بی ثباتی در تصمیم گیری و اتخاذ رویکردهای باری به هر جهت ایالات متحده و ترامپ نشان دهنده آن است که اساساً امر سیاسی در ایالات متحده تضعیف شده است و آمریکا هر چه بیشتر در مسیر سقوط و افول قرار گرفته است. از طرف دیگر نه فقط برای ایران، بلکه این دروغ گوییهای متعدد و زیاد ترامپ و آمریکا باعث شده است که بی اعتمادی فزایندهای به ایالات متحده به وجود بیاید که باعث میشود تا در آینده اعتبار بین المللی آمریکا به پایینترین میزان خود در طول تاریخ عصر مدرن برسد.