آنچه در تحت عنوان «اجلاس صلح» در شرمالشیخ طراحی شد، نه یک تلاش دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگ، که یک عملیات پیچیده شناختی و یک کمین سیاسی بود. این اجلاس، صحنه تئاتری بود که کارگردانان آمریکایی-صهیونیستی میخواستند با یک نمایش حسابشده، شکستی را که در میدان نبرد متحمل شده بودند، در میدان سیاست با یک پیروزی دروغین جبران کنند. هدف، نه صلح، که «عادیسازی جنایت» و «تحمیل تسلیم» بر جبهه مقاومت بود. اما این نقشه پیش از آنکه به پرده آخر برسد، با هوشمندی محور مقاومت و بیداری بازیگران منطقه، به ضد خود تبدیل شد و به جای نمایش قدرت آمریکا، گواهی فوت نظم کهنه آمریکایی در منطقه را صادر کرد.
برای فهم عمق این شکست، باید ابتدا مهندسی این تله را بشکافیم.
هر کدام از جزئیات این اجلاس، با یک هدف راهبردی طراحی شده بود:
۱. صحنهآرایی تحقیرآمیز: چینش اجلاس، که در آن ترامپ و سران چند کشور معدود در صف اول و دیگران در ردههای بعدی قرار میگرفتند، یک پیام روشن داشت: بازتولید سلسلهمراتب قدرت و القای این گزاره که واشنگتن همچنان مرکز تصمیمگیری جهان و منطقه است. این یک دیپلماسی نبود؛ یک نمایش برای گرفتن عکس یادگاری از برتری غرب و تحقیر دیگران بود.
۲. دعوت از ایران؛ یک کمین دو سر باخت: دعوت از جمهوری اسلامی ایران، هوشمندانهترین و در عین حال شکنندهترین بخش این پازل بود. طراحان سناریو تصور میکردند ایران را در یک موقعیت دو سر باخت قرار دادهاند. اگر ایران در این نمایش شرکت میکرد، عملاً به سناریوی آمریکا مشروعیت میبخشید و در کنار کشورهایی مینشست که دستشان به خون فلسطینیان آغشته است. این یعنی خودکشی سیاسی؛ و اگر شرکت نمیکرد، بلافاصله توسط امپراتوری رسانهای غرب به عنوان «مخالف صلح» و «عامل تنش» به افکار عمومی جهان معرفی میشد.
۳. حذف فلسطین از معادله فلسطین: اوج وقاحت این نمایش، عدم دعوت از تشکیلات خودگردان فلسطین بود. این اقدام، یک پیام نمادین و در عین حال راهبردی داشت: سرنوشت فلسطین را ما، بدون حضور فلسطینیان و بر اساس منافع اسرائیل، تعیین میکنیم. این یعنی مرگ کامل ایده «راه حل دو دولتی» و تلاش برای تحمیل یک نظم امنیتی صرفاً اسرائیلی بر منطقه.
تمام این محاسبات پیچیده، بر یک فرض بنیادین، اما پوسیده استوار بود: اینکه آمریکا هنوز آن هژمونی و قدرتی را دارد که بتواند اراده خود را بر بازیگران منطقه تحمیل کند. اما اولین ضربه کاری، از همانجایی وارد شد که انتظارش را داشتند. پاسخ منفی، قاطع و بدون تعلل ایران به این دعوت، صرفاً یک «غیبت» دیپلماتیک نبود؛ این یک «کنش» راهبردی بود که ستون اصلی خیمه این اجلاس را فرو ریخت. این «نه»، یک بیانیه آشکار بود که به تمام جهان مخابره شد: «دوران تصمیمگیری واشنگتن برای منطقه به پایان رسیده است.» این اقدام، کل سناریوی آمریکا را پیش از آغاز، بیاعتبار و از معنا تهی کرد.
پس از ضربه اول ایران، دومینوی فروپاشی با سرعتی باورنکردنی به حرکت درآمد. تهدید نخستوزیر عراق به خروج، امتناع اردوغان از فرود در مصر و عدم شرکت بنسلمان، حوادثی تصادفی نبودند. اینها نشانههای تولد یک «درک راهبردی جدید» در میان پایتختهای منطقه بود. این کشورها، حتی آنهایی که در اردوگاه متحدان سنتی آمریکا تعریف میشوند، به یک محاسبه عقلانی و حیاتی رسیدهاند:
اولاً، قدرت محور مقاومت به رهبری ایران، دیگر یک پدیده قابل حذف یا نادیده گرفتن نیست، بلکه یک واقعیت تثبیتشده و تأثیرگذار در هندسه قدرت منطقه است.
ثانیاً، هزینه همسویی با سیاستهای شکستخورده و بیاعتبار آمریکا و رژیم صهیونیستی، از دستاوردهای آن به مراتب بیشتر شده است. شرکت در چنین نمایشی، نه تنها سودی برایشان نداشت، که آنها را در نزد افکار عمومی ملتهای خود و جهان اسلام، شریک جنایات اسرائیل میکرد.
اینجا بود که تله دو سر باخت آمریکا، به یک تله خودساخته تبدیل شد. اجلاس شرمالشیخ که قرار بود صحنه انزوای ایران باشد، به گواهی انزوای آمریکا و اسرائیل در میان حتی نزدیکترین متحدانشان بدل گشت.
اجلاس شرمالشیخ، یک بارومتر دقیق برای سنجش میزان نفوذ باقیمانده آمریکا در خاورمیانه بود و نتیجهای که نشان داد، برای واشنگتن فاجعهبار است. صدای صندلیهای خالی در این اجلاس، از هر بیانیه و قطعنامهای رساتر بود. این صدا، اعلام رسمی پایان دورانی بود که آمریکا میتوانست با یک تلفن، منطقه را به خط کند. مرکز ثقل قدرت در منطقه، به شکل برگشتناپذیری جابجا شده است و آینده این منطقه را نه در واشنگتن و تلآویو، که در پایتختهای همین منطقه و با اراده ملتهای آن خواهند نوشت. پیروزی که با خون در میدان نبرد به دست آمده باشد، در اتاقهای دیپلماسی فریبکارانه قابل سرقت نیست.