در بررسی اظهارات فریدون مجلسی، دیپلمات پیشین و تحلیلگر سیاسی، که عمدتاً بر انتقاد از سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در قبال اجلاس صلح غزه تمرکز دارد، میتوان به چند نقطه ضعف بنیادین در رویکرد او اشاره کرد. این نقد بر پایه اصطلاحات سیاسی مانند حاکمیت ملی، واقع گرایی سیاسی، ایدئولوژیگرایی، هژمونی منطقهای و دیپلماسی چندجانبه استوار است و نشان میدهد که تحلیل مجلسی بیش از حد سادهانگارانه و غفلتآمیز از پیچیدگیهای ژئوپلیتیک است.
ابتدا، مجلسی با تأکید بر "لجاجت سیاسی" ایران در نپذیرفتن دعوت به اجلاس شرم الشیخ، حاکمیت ملی ایران را نادیده میگیرد. در چارچوب واقع گرایی سیاسی، تصمیمگیریهای خارجی باید بر پایه منافع ملی و استقلال استراتژیک باشد، نه الزاماً همراهی با ابتکارات خارجی مانند اجلاسهای ترتیبیافته توسط قدرتهای منطقهای (مانند مصر و عربستان) که اغلب تحت نفوذ هژمونی غربی عمل میکنند. عدم حضور ایران میتواند به عنوان یک موضع اصولی تفسیر شود که از ایدئولوژیگرایی ضدصهیونیستی دفاع میکند و مانع از مشروعیتبخشی به رژیم اسرائیل در چارچوب قطعنامههای سازمان ملل میشود، که خود اغلب ابزار فشار قدرتهای بزرگ هستند. مجلسی این جنبه را نادیده میگیرد و به جای آن، ایران را به "طلبکاری" متهم میکند، در حالی که سودبردن از اقدامات آمریکا در افغانستان و عراق (سقوط طالبان و صدام) نتیجه طبیعی توازن قوا در منطقه است و نه الزاماً نیازمند قدردانی یا تغییر موضع.
دوم، تحلیل مجلسی در مورد حمایت از حماس و فرصت صلح، از دیپلماسی چندجانبه غفلت میکند و به نوعی (تسلیمگرایی) تمایل دارد. او صلح غزه را "خروجی آبرومندانه" میخواند، اما این دیدگاه غفلت میورزد که آتشبسهای موقت اغلب بخشی از استراتژی اسرائیل برای تثبیت اشغال است، نه حل ریشهای مسئله فلسطین. در اصطلاحات سیاسی، این رویکرد میتواند به عنوان مماشات تلقی شود که منافع بلندمدت مقاومت را قربانی صلح کوتاهمدت میکند. مجلسی با اشاره به "حذف حماس" توسط کشورهای عربی، عملاً به (عادیسازی روابط با اسرائیل) توسط اعراب تمایل نشان میدهد، که این امر هژمونی اسرائیل را تقویت میکند و ایران را در موقعیت ضعیفتری قرار میدهد. علاوه بر این، ادعای او مبنی بر اینکه ایران "وکیل فلسطینیان نیست"، تناقضآمیز است؛ زیرا سیاست خارجی ایران بر پایه همبستگی با محور مقاومت استوار است و عدم حضور در اجلاس میتواند به عنوان حفظ خودمختاری در برابر فشارهای خارجی تفسیر شود.
سوم، مجلسی با هشدار در مورد ریسک درگیری نظامی و تأکید بر "شجاعت مذاکره با دشمنان"، به نوعی آرمانگرایی گرایش دارد که با واقعیتهای سیاست قدرت سازگار نیست. او هزینههای فرسایشی درگیریها را برجسته میکند، اما فراموش میکند که تحریمها و جنگها اغلب نتیجه سلطه غربی هستند، نه صرفاً لجاجت ایران. نقد او به "گروهی که از جنگ سود میبرند"، بدون ارائه شواهد، به تئوری توطئه شبیه است و از تحلیل ساختاری غفلت میکند؛ در حالی که منافع ملی ایران در حفظ بازدارندگی در برابر تهدیدات اسرائیل نهفته است، نه تسلیم به صلحهای تحمیلی. در نهایت، اظهارات مجلسی بیش از حد بر عملگرایی یعنی تکیه بر نفع تأکید دارد، اما بدون در نظر گرفتن اینکه چنین رویکردی میتواند به فرسایش حاکمیت منجر شود و ایران را به حاشیه براند. این تحلیل نشان میدهد که دیدگاه او بیشتر به (لیبرالیسم) غربی نزدیک است تا به واقعیتهای دیپلماسی انقلابی ایران، و بنابراین فاقد عمق لازم برای نقد عملکرد واقعی است.